قسطار
لغت نامه دهخدا
قسطار. [ ق َ ] ( معرب ، ص ، اِ ) مرد دانا و دوربین. ( منتهی الارب ). مرد نقاد دانای خبیر و دوربین. ( ناظم الاطباء ). جهبذ. ( اقرب الموارد ). گاهبد. گهبد. قسطار و قسطری ، دو کلمه رومی است به معنی جهبذ. ( ثعالبی از سیوطی در المزهر ). || خزانه دار، و این کلمه معرب است از لاتینی کستار. رجوع به قُسطار ( معرب ، ص ، اِ ) و قسطر و قسطری شود.
قسطار. [ ق ُ ] ( اِخ ) جعفربن محمدبن عبداﷲ حرانی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان است. وی از یحیی بن مصفی رهاوی روایت کند و از او ابواحمدبن عدی جرجانی روایت دارد. ( اللباب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید