قسطاء

لغت نامه دهخدا

قسطاء. [ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث اقسط. راست و خشک استخوان و خشکی رسیده : عنق قسطاء؛ گردن خشکی رسیده و یابس. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رکبةقسطاء؛ زانوی خشک درشت چندانکه از خشکی منقبض نشود.( از منتهی الارب ). || کج. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): رجل قسطاء؛ ای معوجه. ( اقرب الموارد ).ناقة قسطاء؛ شتر ماده ای که پی قوائم آن خشک باشد درخلقت. ج ، قُسْط. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس