قسر

/qeser/

مترادف قسر: اجبار، جبر، زور، قهر

معنی انگلیسی:
compelling

لغت نامه دهخدا

قسر. [ ق َ ] ( ع مص ) به ستم بر کاری داشتن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). به قهر و کراهت به کاری واداشتن. گویند:قسره علی امر؛ اکرهه علیه. ( از اقرب الموارد ): قسر دایم بر طبیعت محال است. || ( اِمص ) ستم.

قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام بطنی است از بجیله. ( منتهی الارب ).

قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ).

قسر. [ ق ِ س ِ ] ( ص ) بی حاصل. نازا. عقیم. عاقر. سترون.
- قسر دررفتن حیوان ؛ بار نگرفتن و نزادن و حمل برنداشتن آن هنگام جفت گیری.
- || و در کنایه به معنی هر کاری است که به نتیجه نرسد.
- قسرکُس ؛ ناسزائی است که بزنان گویند یعنی زنی که فرزند نتواند آوردن.

قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام کوه سراة است که در حدیث نبوی وارد شده است. رجوع به معجم البلدان شود.

قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) ابن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث. تیره ای است از بجیلة. ( اللباب ). قسربن عبقربن انماربن اراش ، از قحطان و جد جاهلی است ، و گویند نام او مالک بوده و قسر لقب داشت. از فرزندان وی تیره های فراوانی به وجود آمد. اسماعیل بن عمار اسدی که از شاعران مخضرم امویان و عباسیان است گوید :
بکت المنابر من فزارة شجوها
فالیوم من قسر تضج و تجزع.
رجوع به الجمحی ص 289 و جمهرة الانساب ابن حزم ص 365 و 366 و اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 40 شود.

فرهنگ فارسی

کسی رابزوروستم بکاری واداشتن، مقهورساختن، قسری: جبری، اجباری
( مصدر ) کسی را بستم بر کاری داشتن جبرا وادار کردن کسی را به عملی ۲ - ( اسم ) جبر : و حرکات طبایع خود به قسر است و نهایت آن به میانه فلک است کان مرکز عالم است .
ابن عبقر بن انمار بن اراش بن عمرو بن الغوث تیره ایست از بجیله .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (مص م . )به زور به کار واداشتن .
(ق س ) (ص . ) کسی که در قمار نه باخته و نه برده باشد.

فرهنگ عمید

۱. کسی را به زوروستم به کاری واداشتن.
۲. جبر، زور.

گویش مازنی

/ghasser/ نازا عقیم

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَصْرِ: قصر - خانهای که دارای پی ریزی محکم و بنایی بلند باشد
تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

واژه قسر با کسره ق و س و سکون ر به معنی سالم در رفتن از حادثه یا پیش آمدی .
مثال👇
همیشه این بزرگان هستند که قسر در میروند.
قِسِر / gheser : نازا
مانند: میش قسر را چشم هایی دم به دم نمی آزارند.
کلیدر
محمود دولت آبادی
قَسِر/ gaser : گاو و الاغی و گوسفندی که بچه نیارد، نازا
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف: محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
قسر ( قه سر ) در اصل فارسی مرکب از دو واژه ( قه ؛ سر ) است ؛ ( قه ) معرب ( که ) به معنی کوچک و رویهم به معنی کسی که در حد کودک و فاقد مسولیت تلقی میشود
قِسِر: ( ترکی ) از :
qısır = قیْسیْر = قیْس ( قیْسماق = تنگ فشردن ، کم کردن ، پائین آوردن ، دندانها را بهم فشردن ) یْر ( اک ) = کم درحد ناچیز ، بی ثمر ، بی نتیجه ، عقیم ، سترون ؛ قسر در رفتن ، قیسیر آرواد = زن نازا
قسر در فتن :فرار کردن - شانه خالی کردن از کاری - پیچوندن
قَسِر : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفندی که در سال جاری نزائیده باشد.
قسر هر سه حرف با ساکن یک واژه اذری است یعنی حیوانی که جفت گیری کرده ولی نگرفته و بدون جنین هست.
نازا، عقیم، گاو یا گوسفند ماده ای که در طول یک دوره ی پرواربندی از جفت گیری با گاو یا گوسفند نر بگریزد و باردار نشود.

بپرس