قزع

لغت نامه دهخدا

قزع. [ ق َ زَ ] ( ع اِ ) پاره های ابر تنک. ( منتهی الارب ).قطعه های متفرق کوچک از ابر. ( از اقرب الموارد ). || پشم ستور جای جای فروریخته در بهاران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بقایا الشعر المنتف. ( اقرب الموارد ). || شتران ریزه. ( منتهی الارب ). صغار الابل. || هر چیز که قطعه های متفرق و پراکنده باشد. ( از اقرب الموارد ). || سیل آورد خشک شده در وادی. ( منتهی الارب ). غثاء وادی. ( اقرب الموارد ). || کفک دهن شتر بر سر بینی وی چسبیده. || ( مص ) جای جای ستردن سر کودک را و جای ناسترده ماندن مانند ابرپاره های متفرقه. و این عمل منهی عنه است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گرفتن قسمتی از موی و گذاشتن قسمتی دیگر از آن. و در حدیث ابن عمر آمده : قد نهی عن القزع ؛ یعنی اخذ بعض الشعر و ترک بعضه. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

پاره های ابر تنک قطعه های متفرق کوچک از ابر .

پیشنهاد کاربران

قزع: ( در زبان عربی ) ابری با پاره های کوچک ؛. طخرور. ( لغتنامه دهخدا )
جدایی ناقص روح از تن، همانند انجماد بدن افراد که مرگ مغزی خسته اند و در آینده امکان رفع بیماری های لاعلاج آنها وجود دارد و به حیات عادی بازگردانده می شوند.
حالتی مشابه اغما

بپرس