قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی.
سعدی.
|| یار. || شتر که با دیگری با هم بندند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نزدیک. || همنشین. ( منتهی الارب ). عشیر:عن المرء لاتسئل و سل عن قرینه.
( از اقرب الموارد ).
ج ، قُرَناء. ( منتهی الارب ). || دیو که همیشه با مردم باشد و گاهی جدا نشود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || حج مقرون به عمره. ( از اقرب الموارد ). || نَفْس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قرین. [ ق َ ] ( اِخ ) شمشیر زیدخیل. ( منتهی الارب ).
قرین. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) دهی است در طائف. ( منتهی الارب ).
قرین. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) جائی است در یمامه ، و نجده حروزی نزدیک آن به قتل رسیده است. ( از معجم البلدان ).
قرین. [ ] ( اِخ ) جائی است ، و ذوالرمة دراشعار خود از آن یاد کرده است. ( از معجم البلدان ).
قرین. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) لقب وی عثمانی جد موسی بن جعفربن قرین است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینی ( موسی... ) شود.
قرین. [ ق ُ رَ ]( اِخ ) ابن ابراهیم. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قرین. [ ق َ ] ( اِخ ) ابن سهل بن قرین. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قرین. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عامربن سعدبن ابی وقاص. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قرین. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عمرو. از محدثان است. ( منتهی الارب ).