قریر

لغت نامه دهخدا

قریر. [ ق َ ] ( ع ص ) رجل قریرالعین ؛ مرد خنک چشم. ( منتهی الارب ) :
ادب رابه من بود بازو قوی
به من بود چشم کتابت قریر.
ناصرخسرو.
بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیرعلی بود قریر.
ناصرخسرو.
اقرار کن بدو و بیاموز علم او
تا پشت دین قوی کنی و چشم دل قریر.
ناصرخسرو.
|| ( مص ) بانگ کردن مار. ( آنندراج ).

قریر. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) شهری است بین نصیبین و رقه. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) خنک سرد . یا چشم ( مردم مردمک عین ) قریر . چشم خنک کرده : بر روی ملک دیده ای بصیر است و در دیده دولت مردمی قریر .
شهری است بین نصیبین و رقه

فرهنگ معین

(قَ رِ ) [ ع . ] (ص . )۱ - روشن . ۲ - خنک ، سرد.

فرهنگ عمید

آن که چشمش به شادی روشن شود.

پیشنهاد کاربران

قَریر:
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " قَریر" می نویسد : ( ( قَریر صفتی است که در مورد چشم به کار می رود هنگامی که چشم به دیدن چیزی خوشایند، نایل شود گویند: چشم قَریر شد. اصل این کلمه از ماده" قرّ" به معنی سرد شدن است و چشم سرد شدن به معنی نوعی لذت خاص یافتن است از دیدن امری دلخواه . گویا منشاء پیدایش این تعبیر در زبان عربی محیط سوزان و پر آفتاب صحرا است که چشم را حرارت خورشید می آزارد در نتیجه سرد شدن چشم امری است مطبوع و دلخواه از همین ماده است تعبیر " قُرّةالعین" که هر چیز عزیز و مطبوع است و فرزند را به اعتبار اینکه دیدنش دلخواه است قُرّةالعین خوانده اند. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( تا تو در زیرِ غبارِ آرزو داری قرار
در جهان ِ دل نبینی چشم جان هرگز قَریر ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 387. )

حنظل است که به هندی اندراین گویند.

بپرس