قروط

لغت نامه دهخدا

قروط.[ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قُرْط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گوشواره بناگوش. ( آنندراج ). رجوع به قرط شود.

قروط. [ ق ُ ] ( اِخ ) چند بطن است از بنی کلاب ، و ایشان برادرانی بودند بنام قُرْط و قَریط و قُرَیط. ( منتهی الارب ).

قروط. [ ق ُ ] ( اِخ ) جائی است در بلاد هذیل. ساعدةبن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است. ( معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس