قرمد

لغت نامه دهخدا

قرمد. [ ق َ م َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان طلا نمایند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مانند زعفران و گچ. || نوعی از سنگها. ( منتهی الارب ). قیل جمارة لها خروق یوقد علیها فتنضج و یبنی بها.( اقرب الموارد ). || سنگریزه ای است که پخته از آن بنا سازند. || سفال و خشت پخته. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). آجر. ( اقرب الموارد ).

قرمد. [ ق َ م َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس