قرقچی

/qoroqCi/

لغت نامه دهخدا

قرقچی. [ ق ُ رُ ] ( ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محصل منع. ( آنندراج ). قرق کننده. منعکننده. آنکه مأمور قرق کردن شکارگاه شاه است تا دیگری در آنجا صید نکند : قرقچی سلطان شریعت است. ( رفیع واعظ، در صفت ماه رمضان ، از آنندراج ). رجوع به قُرُق شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی .

فرهنگ عمید

قرق کننده، کسی که مٲمور ممانعت از ورود دیگران به جایی است.

گویش مازنی

/ghoroghchi/ نگهبان قرق

مترادف ها

gamekeeper (اسم)
شکاربان، قرقچی، متصدی جانوران شکاری

پیشنهاد کاربران

منصبی در زمان اواخر صفویه
زمانی که شاه سلیمان به همراه زنان حرمش خارج میشد هیچ انسان مذکر بالای ۶ سالی حق نداشت در مسیر رفت و آمد شاه حضور داشته باشد و حتی منازل در مسیر نیز باید تخلیه میشد
به این وضعیت قرق می گفتند و یک روز پیش از وقوع آن قرقچی آن را اعلام می کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع:کتاب ایران در بحران رودی مته

قرقچی یعنی ترس اَنداز و وحشت اَنداز
زیرا با منع کردنش نوعی وحشت و ترس از او به دیگران منتقل میشه
از توجه تون ممنونم

بپرس