قرقمه

لغت نامه دهخدا

( قرقمة ) قرقمة. [ ق َ ق َ م َ ] ( ع مص ) بدغذاگردیدن. شیرزده شدن. گویند: قرقم الصبی ؛ بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

بد غذا گردیدن شیر زده شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس