قرقر

لغت نامه دهخدا

قرقر. [ ق َ ق َ ] ( ع اِ ) پشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ظَهْر. ( اقرب الموارد ). || زمین هموار پست. || پوشش زنان. || ناحیه های سواد شهر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) تابان لغزان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). القاع الاملس. ( اقرب الموارد ).

قرقر. [ ق ُ ق ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن واقع در 20000 گزی جنوب خاور داران و7000 هزارگزی راه داران به سمندگان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی ، هوای آن معتدل. 271 تن سکنه دارد. محصول آن غلات آبی و دیمی ، کتیرا و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

قرقر. [ ق َ ق َ ] ( اِخ ) نام جد ابومحمد عبداﷲبن عمربن احمدبن قرض حافظ راوی است. وی از علی بن محمدبن منصور هاوی روایت کند و ابوالحسین محمدبن احمدبن جمیع غسانی از او روایت دارد. ( انساب سمعانی ).

قرقر. [ ق ُ ق ُ ] ( اِ ) غرغر. رجوع به غرغر شود.

قرقر. [ ق ُ ق ُ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) سخنی که از روی قهر و خشم در زیر لب گویند .
نام مردی است

فرهنگ عمید

= قر۱
* قرقر کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] = قر۱ * قر زدن
۱. صدای چرخ یا دولاب، هنگام چرخیدن.
۲. صدای لولای در، هنگام بازوبسته شدن.

گویش مازنی

/ghar ghar/ از اصوات است – صدای کلاغ

پیشنهاد کاربران

معنی قر قر کردن یعنی نق زدن
قرقر یعنی نق زدن و ناراضی بودن و شاکی بودن نسبت به موضوعی
واژه قرقر کاملا پارسی است در عربی می شود النخر عربی نیست ترکی که صد درصد نیست چو ن واژه ق در ترکی وجود ندارد در ترکی می شود homurtu این واژه یعنی قرقر صد درصد پارسی است.

بپرس