قرفه

لغت نامه دهخدا

( قرفة ) قرفة. [ ق ِ ف َ ] ( ع اِ ) پاره ای پوست. || پوست پاره های انار. || آب بینی خشک در بینی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد متهم به چیزی. || ( اِ )نوعی از دارچینی معروف به دارچینی چین بدان جهت که دارچینی درحقیقت پوست درخت است ، جسمه اشحم و اسخن و الین تخلخلاً و منه المعروف بالقرفة علی الحقیقة احمر املس مایل الی الحلو ظاهر خشن برائحة عطره و طعم حادخریف و منه المعروف بقرفة القرنفل و هی رقیقة صلبة الی السواد بلا تخلخل اصلاً و رائحتها کالقرنفل و الکل مسخن ملطف مُدِرّ مجفّف محفظ باهی. || گویند: بنوفلان قرفتی ؛ یعنی نزدیک ایشان است خواسته و مطلوب من. سلهم عن ناقتک فانهم قرفة؛ یعنی بپرس ناقه ٔخود را از ایشان که بیابی خبر آن را نزد ایشان. || ( اِمص ) تهمت. || ناکسی. || فرومایگی. || ورزش. ( منتهی الارب ).

قرفة. [ ق ُ ف َ ] ( ع اِ ) چیزی است برآمده میان لب زَبَرین خلقة. ( از بحر الجواهر ).

قرفة. [ ق ِ ف َ ] ( اِخ ) ابن بهیس یا بیهس یا قرفةبن مالک. از تابعیان است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) پوست درخت و جز آن ۲ - پوست درختی است شبیه بدارچین دارچین .
ابن بهیس یا بهیس یا فرقه بن مالک از تابعیان است .

فرهنگ معین

(قِ فَ یا فِ ) [ ع . قرفة ] (اِ. ) ۱ - پوست درخت و جز آن . ۲ - پوست درختی است شبیه به دارچین ، دارچین .

پیشنهاد کاربران

بپرس