قرطی
لغت نامه دهخدا
قرطی. [ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قُرْط. ( انساب سمعانی ). رجوع به قُرْط شود.
قرطی. [ ق ُ ] ( اِخ ) عثمان بن سعبان. از محدثان است. ( انساب سمعانی ).
قرطی.[ ق ُ ] ( اِخ ) محمدبن قاسم بن سعبان. از محدثان است. وی بر مذهب مالک کتاب تألیف کرد. ( انساب سمعانی ).
قرطی. [ ق ُ ] ( اِخ ) نوح بن سعبان. از محدثان است. ( انساب سمعانی ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
قرطی . [ ق ِ ] ( ص ) غِرتی . دشنامی است پسران و مردان جوان را. لوس . جلف. احتمالا از گردک فارسی که نوعی رخت کوتاه پیش خدمتان خوش سیمای بزم های دوستانه بوده است. "رسم بود که پیشخدمتان در بزمها از جوانان
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
خوشرو برگزیده شوند و رخت کوتاه و چسبان بتن بپوشند. کتی را که پیشخدمتان در بزمها میپوشیدند «قرطق»که شکل فارسی آن «گردک»است و از کمر به پایین تر نمی آمد جامه ویژه بزمها شمرده اند و در شعرهای غزلی از آن بسیار نامبرده شده و از آن اسم مفعول مقرطق یعنی«گردک پوش»درست کرده و آنرا بعنوان کنایه از پیشخدمت خوش سیما در ادبیات بکار برده اند. " از امام شوشتری