قرشوی

لغت نامه دهخدا

قرشوی. [ ق َ ش َ وی ی ] ( ص نسبی ) نسبت به قرشی که محلی است در نزدیک بخارا : نقل کرد درویش از درویشان قرشی که در آن فرصت که حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه در قرش بودند فرمودند... آن درویش قرشوی گفت من آن سه روز رانگاه میداشتم. ( انیس الطالبین ). رجوع به قرشی شود.

قرشوی. [ ق َ ش َ وی ی ] ( اِخ ) مولاناسعدالدین. مقتدای خلق نسف بودند. ( انیس الطالبین ).

قرشوی. [ ] ( اِخ ) عطأاﷲبن محمد، مکنی به ابوالحسن و ملقب به معین الدین. از دانشمندان است. او راست : مختصرالمقال علی شرح الفقه الاکبر ( از ابوحنیفه )، که در قازان در 1890م ، در 182 صفحه به چاپ رسیده است. ( معجم المطبوعات ج 2 ستون 1503 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس