قردحه

لغت نامه دهخدا

( قردحة ) قردحة. [ ق َ دَ ح َ ] ( ع مص ) به گفت بر خود چیزی را ثابت کردن. گویند: قردح الرجل ؛ اذا قرّ بما یطلب منه. ( منتهی الارب ). || رام و خوار شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قردحة. [ ق ُ دُ ح َ ] ( ع اِ ) مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. ( منتهی الارب ). مهره حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس