قرافی
لغت نامه دهخدا
قرافی. [ ق َ فی ی ] ( اِخ ) ابوالفضل جوهری از محدثان بود. ( از معجم البلدان ).
قرافی. [ ق َ فی ی ] ( اِخ ) احمدبن ابراهیم بن حکم بن صالح مکنی به ابودجانة قرافی منسوب است به قرافه که دوده ای است از معافر. وی از حرملةبن یحیی وزیر سعید اربلی و جز او حدیث کند و بطوری که ابن یونس گوید به سال 499 هَ. ق. وفات کرده است. ( از معجم البلدان ).
قرافی. [ ق َ فی ی ]( اِخ ) احمدبن ادریس صنهاجی از دانشمندان مالکی بود.رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 31 و احمدبن ادریس شود.
قرافی. [ ق َ فی ی ] ( اِخ ) علی بن صالح وزیرمکنی به ابوالحسن از محدثان بود. ( معجم البلدان ).
قرافی. [ ق َ ] ( اِخ ) محمدبن یحیی بن عمربن یونس مشهور به بدرالدین قرافی ازفقیهان مالکی و از دانشمندان لغوی و از مردم مصر بود. وی در مصر منصب قضاء مالکیه را داشت. او راست : 1 - القول المأنوس بتحریر ما فی القاموس. کتاب خطی است و در لغت نگارش یافته است. 2 - القول المأنوس بشرح مغلق القاموس. این نیز خطی و درباره لغت است. 3 - رسالة فی بعض احکام الوقف. خطی. 4 - مجموع رسائل فی الفقه. خطی. 5 - توشیح الدیباج لابن فرعون. 6 - شرح الموطاء فی الحدیث. وی دارای آثار منثور و منظوم است. تولد وی به سال 939 و وفاتش 1008 هَ. ق. ( = 1533 - 1600 م. ) است. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1001 ) ( خلاصةالاثر ج 4ص 258 ) ( الکتبخانه ج 3 ص 166 و ج 4 ص 144 و ج 7 ص 247 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید