قرافه

لغت نامه دهخدا

( قرافة ) قرافة. [ ق ُ ف َ ] ( ع اِ ) پوست درخت. ( منتهی الأرب ) ( ناظم الاطباء ). لحاءالشجر. ( اقرب الموارد ).

قرافة. [ ق َ ف َ ] ( اِخ ) موضعی است به اسکندریه که داستانهای شگفت انگیزی بدان منسوب است. ( از معجم البلدان ).

قرافة. [ ق َ ف َ ] ( اِخ ) نام شهری است. ( ناظم الاطباء ).

قرافة. [ ق َ ف َ ] ( اِخ ) ناحیه ای است از فسطاط مصر که از بنی غصن بن سیف بن وائل از طایفه معافر بوده و قرافه دوده ای است از معافر که در این سرزمین سکونت کردند و آنجا به نام آنان خوانده شد. این سرزمین اینک قبرستان مردم مصر است و در آن ساختمانهای با شکوه و مجلل و محله های پهناور و بازار و مشاهدی برای صالحان و بزرگان است از جمله مقابر ابن طولون و ماذرائی و در آن زمین قبر امام ابوعبداﷲ محمدبن ادریس شافعی رضی اﷲ عنه در مدرسه ای که برای فقیهان شافعی است قرار دارد. قرافه تفرجگاه اهل قاهره و مصر است. ابوسعد محمدبن احمد عمیدی گوید :
اذا ماضاق صدری لم اجد لی
مقر عبادة الا القرافَه ْ
لئن لم یرحم المولی اجتهادی
و قلة ناصری لم الق رافَه ْ.
و گروهی از محدثان به قرافه منسوبند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

ناحیه ایست از فسطاط مصر که از بنی غصن بن سیف بن وائل از طایفه معافر بوده و قرافه دوده ایست از معافر که در این سرزمین سکونت کردند .

پیشنهاد کاربران

بپرس