قراع
لغت نامه دهخدا
قراع. [ ق ِ ] ( ع مص ) قَرع. ( منتهی الأرب ). || برجهیدن گشن بر شتر ماده. || پشیمان شدن و بر هم ساییدن دندان را از ندامت. ( منتهی الأرب ) ( آنندراج ). || قرعه زدن. || مشارکت و مساهمت با کس. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مقارعة شود.
قراع. [ ق َرْرا ] ( اِخ ) نام اسب غزاله سکونی. ( منتهی الأرب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
گروه یا دسته بین5تا20نفره با هم هماهنگ همکار و با خلق و خوی شبیه هم
البته قاف آن با ضمه تلفظ میشه
البته قاف آن با ضمه تلفظ میشه
به نام خدا
این لغت در زبان لری به معنی تعدادی معدود از افراد که با هم هماهنگ هست و در انجام هر کاری با هم همکاری داشته و هماهنگ عمل میکنند و کلا اخلاق و منششان بسیار شبیه هم هست و تعدادشان بین5تا20نفر هست
... [مشاهده متن کامل]
به این افراد میگن قرار که قاف آن با ضمه تلفظ میشه
و به عنوان مثال اگر رهبر یا سر دسته آنها علی یا حسین باشد میگویند قراع علی یا قراع حسین
این لغت در زبان لری به معنی تعدادی معدود از افراد که با هم هماهنگ هست و در انجام هر کاری با هم همکاری داشته و هماهنگ عمل میکنند و کلا اخلاق و منششان بسیار شبیه هم هست و تعدادشان بین5تا20نفر هست
... [مشاهده متن کامل]
به این افراد میگن قرار که قاف آن با ضمه تلفظ میشه
و به عنوان مثال اگر رهبر یا سر دسته آنها علی یا حسین باشد میگویند قراع علی یا قراع حسین