آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج.
نظامی.
فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست.
نظامی.
از شادی آن قراضه ای چندگویی که منم جهان خداوند.
نظامی.
همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. ( گلستان ). || در اصل لغت ریزه هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. ( آنندراج ). مانند قراضه جامه یا زر. ( از اقرب الموارد ). || قراضه مال ؛ ردی و پست آن. ( از اقرب الموارد ).قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( اِخ ) دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی. ( از معجم البلدان ).