لغت نامه دهخدا
قراص. [ ق ِ ] ( اِ ) رستنی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند و در کنزاللغات بهمین معنی به ضم اول و تشدید ثانی نوشته شده است. || گل بابونه. ( ناظم الاطباء ). || گیاهی تر بهاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گیاهی بهاری. ( ناظم الاطباء ). || ورس و اسپرک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یکی آن قراصة است. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به قراصة شود. || ( ص ) احمر قراص ؛ سخت سرخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قراص. [ ق ِ ] ( اِخ ) آبی است در دیار کلاب متعلق به بنی عمروبن کلاب. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
آبی است در دیار کلاب متعلق به بنی عمر و بن کلاب .
فرهنگ عمید
مترادف ها
توده، جمع کل، قراص، درشت بافت
پیشنهاد کاربران
واحد شمارش ( مداد - بند کفش و. . . ) معادل 12 بسته ی 12 تایی ( 144 عدد )
در ارباب حلقه ها برای عدد ۱۴۴ به کار رفته است