وزارت از بر تو رفت به سفر
بگشت گرد جهان و جهانیان بسیار
که بهتر از توکسی همنشین خویش نیافت
نشست با تو مقیم و گرفت با تو قرار.
امیر معزی ( از آنندراج ).
مُلک هم برمَلک قرار گرفت روزگار آخر اعتبار گرفت.
انوری ( از آنندراج ).
هر آنکه مهر گلی در دلش قرار گرفت روا بود که تحمل کند جفای هزار.
سعدی.
چو سیلاب ریزان که در کوهسارنگیرد همی بر بلندی قرار.
سعدی.
|| خاموش شدن. بیحرکت شدن. ( ناظم الاطباء ). || استوار و محکم شدن. ( آنندراج ). || ثابت گشتن. ( ناظم الاطباء ). قرار گرفتن در جای. جای گرم داشتن. جای گرم کردن. ( مجموعه مترادفات ).