قراحی

لغت نامه دهخدا

قراحی. [ ق ُ حی ی ] ( ع ص ) آنکه بود و باش قریه را لازم گرفته باشد و گاهی بسوی بادیه نرود و گویند: انت قراحی من الامر؛ یعنی تو خارج و بیرون هستی از کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنکه بود ونابودش قریه را لازم گرفته باشد، و گاهی به سوی بادیه نرود. ( ناظم الاطباء ). || آنکه گاهی با مبارزان در رزمگاه حاضر نشده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کسی که جنگ را مشاهده نکرده است. قُرحان. ( معجم البلدان ). رجوع به قرحان شود.

فرهنگ فارسی

آنکه بود و باش قریه را لازم گرفته باشد و گاهی بسوی بادیه نرود .

پیشنهاد کاربران

بپرس