قرائی

لغت نامه دهخدا

قرائی. [ ق َرْ را ] ( حامص ) قرآن خوانی. قرائت قرآن. قرآن به قرائت خواندن :
فتادم در میان دردنوشان
نهادم زهد و قرائی ز سر باز.
عطار.
نمی ترسم که همچون خودنمایان
اسیر بند قرائی بباشم
اگر در جمع قرایان نشینم
ز سر تا پای رعنائی بباشم.
عطار.

قرائی. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 44هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 20هزارگزی باختر شوسه بوکان به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل و مالاریایی است. سکنه آن 353 تن است. آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قرائی. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه. واقع در 9هزارگزی شمال باختری سلوانا و 5هزارگزی شمال راه ارابه رو جرمی بدکار به ارومیه. موقع جغرافیایی آن دامنه ، باطلاق و سردسیرو هوای آن سالم است. سکنه آن 83 تن میباشد. آب آن از چشمه و باطلاق و محصول آنجا غلات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

قرائت قر آن قر آن خوانی .
دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان رضائیه واقع در ۹ هزار گزی شمال باختری سلوانا و ۵ هزار گزی شمال راه ارابه رو جرمی بدکار برضائیه .

پیشنهاد کاربران

قرائی یکی از طوایف بزرگ ایرانه مانند بختیاری و قشقایی
افتخار. به پیدایش ایل وریشه قرائی
ایل بزرگ کرائی*گرائی. قرائی* لر بختیاری

بپرس