مردیم یک نگاه به پرسش قدم نزد
صد جان فدای چشم تو خوش بی مروت است.
ظهوری ( از آنندراج ).
خضر پنداری قدم زد در همه روی زمین یا مسیحا در دماغ خاک بادی در دمید.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
- قدم برون زدن از خود ؛ خارج شدن از خود. خودی را ترک گفتن. ترک خودی کردن : سعدی ز خودبرون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد.
سعدی.