قدم بر سر چیزی

لغت نامه دهخدا

قدم بر سر چیزی نهادن. [ ق َ دَ ب َ س َ رِ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) قدم بر سر چیزی زدن. قدم بر سر چیزی کشیدن. کنایه از پامال کردن. ( آنندراج ) :
سهم تو نهاده است قدم بر سر چیپال
عز تو فکنده است فزع در دل فغفور.
معزی ( از آنندراج ).
بدان زهره دستت زدم در رکاب
که خود رانیاوردم اندر حساب
کشیدم قلم بر سر نام خویش
نهادم قدم برسر گام خویش.
سعدی ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس