قدم بر سر چیزی نهادن. [ ق َ دَ ب َ س َ رِ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) قدم بر سر چیزی زدن. قدم بر سر چیزی کشیدن. کنایه از پامال کردن. ( آنندراج ) : سهم تو نهاده است قدم بر سر چیپال عز تو فکنده است فزع در دل فغفور.
معزی ( از آنندراج ).
بدان زهره دستت زدم در رکاب که خود رانیاوردم اندر حساب کشیدم قلم بر سر نام خویش نهادم قدم برسر گام خویش.