قدار

/qaddAr/

لغت نامه دهخدا

قدار. [ ق ُ ] ( ع ص ، اِ ) مرد میانه. || باورچی. || شترکُش. || دیگ پز. || خوان سالار. || مار بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قدار.[ ق َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

موضعی است

پیشنهاد کاربران

اوزرا خانم، میشه بگید پسوند دار که از فعل داشتن است چه ربطی به تُرکی داره؟!
قدار ( قد دار ) هر کلمه ایی دار داشته باشد. تورکی است. مثل سردار. دلدار. ایلدار. مهماندار. راهدار. سرایدار. . پرده دار. . . . غین وقاف در فارسی نیست. قولدر ( قلدر ) قلچماق. قودرت ( از فعل قودورماق. که کلمه قدرت از فعل قودورماق تورکی گرفته شده است )

بپرس