قد

/qadd/

مترادف قد: اندام، بالا، قامت، هیکل، اندازه

برابر پارسی: یک دنده، لجباز، درازا

معنی انگلیسی:
determined, difficult, headstrong, height, stature

لغت نامه دهخدا

قد. [ ق َدد ] ( ع ص ) دراز از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) پوست بزغاله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در مثل گویند: ما یجعل قدک الی ادیمک ؛ ای شی یحملک علی ان تجعل امرک الصغیر عظیما؛ در حق شخصی گویند که از طور خود تجاوز کند و آنکه چیز حقیر را به چیزی خطیر قیاس کند. ( منتهی الارب ). رجوع به قِدّ شود. || قدر و اندازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): این جامه را به قد فلانی دوخته اند؛ به اندازه قامت فلانی و این مجاز به حذف است. ( آنندراج ). تقطیع و اعتدال آن. ( منتهی الارب ). مرادف قامت و تقطیع و اعتدال و به تخفیف دال نیز آمده است.( آنندراج ). ج ، اَقُدّ، قِداد، اَقُدَّة، قُدود. || بالا و قامت مرد. ( منتهی الارب ) :
ای دل از هر کسی مجوی وفا
کز همه نی بُنی نخیزد قد.
خاقانی.
میوه دل نیشکر خدشان
گلبن جان نارون قدشان.
نظامی.
و بدین معنی از فارسی بیشتر به تخفیف ( دال ) استعمال شود. فتنه زای ، فتنه خیز، دلکش ، دلارای ، دلجوی ، دل فریب ، رعنا، سرکش ، شوخی پناه ، محشرپناه ، جامه زیب ، موزون ، کشیده ، افراخته ، بلند، مستطیل ، نازک ، نازآفرین ، چست ، چالاک ، جلوه ساز، خمیده ، خم خورده ، خم شده ، خم گشته ، دوتا، چوگانی و سبک جولان از صفات آن است و نخل ، نهال ، سرو، شمشاد، عرعر، سدره ، نیشکر، چوب چینی ، گل پیاده ، تیر، خدنگ ، سنان ، عصا، مصرع ، شعله ، مینا و الف از تشبیهات آن است. ( آنندراج ) :
آه است که دادم به دل زار و دگر هیچ
کردم الف قدّ تو تکرار و دگر هیچ.
سراج ( از آنندراج ).
وصف قدت به الف چون کنم ای آب حیات
که الف ساکن و قد تو بود خوش حرکات.
؟ ( از آنندراج ).
چشم دو جهان واله آن قامت رعناست
خوش حلقه ربائی است قد همچو سنانش.
صائب ( از آنندراج ).
بر بیاض چشم دارم مصرع قدّ ترا
رتبت طبع بلند از انتخابم روشن است.
زمانای مشهور ( از آنندراج ).
چو شعله قدت آهنگ پیچ و تاب کند
کمر ز بیم گسستن میان خوف و رجاست.
فطرت ( از آنندراج ).
خلد از رخ تو شکفته تر نیست
با قدّ تو سدره آن قدر نیست.
ظهوری ( از آنندراج ).
این قوم که خسّت است سرمایه ٔشان
در بخل نموده آز پیرایه ٔشان
دزدند به خویش قد که هنگام خرام بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شکافتن، دونیمه کردن چیزی به درازی، اندازه، درازا، قامت، بالا، برز
( اسم ) پوست بزغاله جمع : قدود .
دراز از هر چیزی یا پوست بزغاله

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) پوست بزغاله .
(قُ دّ ) (ص . ) (عا. ) یکدنده ، کله شق ، سرسخت .
(قَ دّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - اندازه . ۲ - قامت ، بالا، برز. ، ~ُ نیم قد بزرگ و کوچک .

فرهنگ عمید

۱. بلندی اندام، قامت، بالا، برز.
۲. [عامیانه، مجاز] اندازه.
۳. درازا.
* قد کشیدن: (مصدر لازم )
۱. بلندقد شدن.
۲. نمو کردن، رشد کردن.
* قد علم کردن: (مصدر لازم ) قد برافراشتن.
لجوج، خودرٲی.

واژه نامه بختیاریکا

بالا؛ مثلا بالا بلند یعنی قد بلند
( قُد ) قُز؛ مَکَش؛ مَوُردار
( قَد ) کَد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَدْ: محققاً - یقیناً - بی تردید (در کتب لغت مصارف دیگری نیز برای "قَدْ "گفته اند که در قرآن کاربرد ندارد)
معنی قُدَّ: پاره شد
معنی قَدِ: محققاً - یقیناً (در عباراتی نظیر " قفََدِ ﭐسْتَمْسَکَ"حر ف دال چون به حرف ساکن رسیده حرکت گرفته است)
معنی غَدٍ: فردا(البته همانطور که درفارسی هم میگوییم فردا که پیر شدی منظورمان از فردا دقیقاً روز بعد نیست در عربی نیز همین گونه است)
معنی قَدَّتْ: پاره کرد (کلمه قد و همچنین قط به معنای پاره کردن است ، اما قد به معنای پاره کردن از طول است ولی قط به معنای پاره کردن از عرض است )
معنی بَلَغْتَ: رسیدی(در جمله "قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْراً ":از جانب من به عذر قابل قبولی رسیده ای )
معنی قَدْراً: اندازه ای( در عبارت "قَدْ جَعَلَ ﭐللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً ")
معنی لَقَدْ: حتماً و یقیناً - سوگند می خورم یا می خوریم که محققاً و یقیناً (ترکیب لـَ وقدْ ،در کتب لغت مصارف دیگری نیز برای "قَدْ "گفته اند که در قرآن کاربرد ندارد)
معنی ﭐسْتَکْثَرْتُم: از حد گذراندید (عبارت "یَا مَعْشَرَ ﭐلْجِنِّ قَدِ ﭐسْتَکْثَرْتُم مِّنَ ﭐلْإِنسِ "یعنی :ای گروه جن شما ولایت بر انسانها و گمراه نمودن آنان را از حد گذراندید(با وسوسه و اغواگری خود در بسیاری از انسانها میل و رغبت کردید))
معنی غَاسِقٍ: ابتدای تاریکی شب (کلمه غسق به معنای اولین مرحله از ظلمت شب است ، وقتی گفته میشود قد غسق اللیل معنایش این است که تاریکی شب فرا رسید ، و غاسق شب ، آن ساعتی است که شفق و سرخی سمت مغرب ناپدید شود . )
ریشه کلمه:
قدد (۵ بار)

پاره کردن از طول. طبرسی فرموده: «اَلْقَدُّ شَقُّ الشَّیْ‏ءِ طُولاً» راغب به جای شقّ قطع گفته است. پس معنای «قَدَّهُ بِنِصْفَیْنِ» آن است که آن را از طول برید و دو تکه کرد. . به طرف در سبقت کردند و زن پیراهن یوسف را از پس پاره کرد. . «قِدَد» بر وزن عنب جمع قده است به معنی قطعه و تکه، طرایق جمع طریقه است به معنی راه توصیف طرائق با قدد برای آن است که هر طریقه از طریقه دیگر مقدود و مقطوع است ظاهراً لفظ «ذوی» از طرائق حذف شده و تقدیر آن «ذوی طرائق» است یعنی: بعضی از ما نیکوکاران و بعضی از غیر از آنها یا پائینتر از آنهاست اهل طریقه‏های مختلفیم.

مترادف ها

length (اسم)
مد، درجه، طول، مدت، قد، درازا، امتداد

size (اسم)
میزان، مقدار، اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی

stature (اسم)
رفعت، قد، قامت، قدر و قیمت، ارتفاع طبیعی بدن حیوان

فارسی به عربی

حجم , طول , قوام

پیشنهاد کاربران

به لری :قُورت، آدم به قورتیش نیست.
قد برداشتن:کنار گذاشتن . قد بردشتم:کنار گذاشتم .
از کار قد برداشته است:کار را کنار گذاشته است .
به هر بهانه ای باشد .
قامت
با احترام. در زبان پهلوی پارسی واژه بُرز به معنی دراز و بلند می باشد و واژه های البُرز و بُرج از همین واژه ساخته شده اند . همچنین در گویش زبان مردم بهاباد یزد ، کرمان ، هرمزگان ، اچمی این واژه همچنان به معنی بلند کاربرد دارد، پس می توان واژه بُرزا را به معنی بلندا یا درازا یا همان قَد در نگر گرفت
...
[مشاهده متن کامل]

قَد=بُرزا، بُرزی

کوتاهش ومیانش وبلندش قد کسان.
کلمه قَدِّ را به معنی مشابه برداشت کردم
واژه بلندا بهتر از بلندی و درازا است
قَد یا گت یک واژه کاملا پارسی است که مانند بسیاری واژه های دیگر عرب زبانان نیز از آن بهره گرفته اند. در اوستا و متون کهن به شکل گَت یا گات آمده به معنی قطعه، پاره یا تکه ای معمولا بلند و داراز.
مانند گات ها که معنی قطعه هایی از سرود های دراز اوستا است. یا اصطلاح گت گنده یعنی درشت هیکل و قد بلند یا تکه بزرگ.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه قد
معادل ابجد 104
تعداد حروف 2
تلفظ qad[d]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: قَدّ، جمع: قِداد و قُدُود]
مختصات ( قَ دّ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی qadd
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
قَد: درازا، اندام، بالا، بلندی، بلندا
قُد: یکدنده، سرسخت، لجباز
واژه قد صد درصد عربی اصل است بالا اشتباه نوشته شده است. واژه اندازه
معادل ابجد 68
تعداد حروف 6
تلفظ 'andāze
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: handāčak] ‹انداز›
مختصات ( اَ زِ ) ( اِ. )
...
[مشاهده متن کامل]

آواشناسی 'andAze
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع فرهنگ فارسی معین
به مهترین واژه به جای قد عربی واژه صد درصد پارسی است اندازه است.

قد یک واژه کاملا پارسی است در ترکی می شود یوک سکهیک درعربی ارتفاع می شود این واژه یعنی قد درصدر پارسی است.
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > شاسی
اشاره به قد
اگه بخوایم کلمه ی �قُد� را معنی کنیم یعنی
🔵سرسخت🔵
🔵لجباز 🔵
🔵یه دنده🔵
و قد به معنی پاره شده از طرف طول است ، همانگونه که قط به معنی پاره شدن از عرض است
برز
کسی که خودش رو میگیره
بلندی شخصی یا چیزی
قد لقد
بی گمان
نشاید کشد کس بار درشت
مگر تا به قد توانش به پشت
لا یکلف نفس الا و سعها
برای واژه "قُد": لجوج، یک دنده، لجباز، سرسخت.
قد قد. [ ق ُدد ] ( ع ص ) در تداول عامه به معنی خودبین و بیشتر در جوان گویند: بچه ٔ قدی است .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس