قتات

لغت نامه دهخدا

قتات. [ ق َت ْ تا ] ( ع ص ) رجل ٌ قَتّات ؛ مرد سخن چین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). در حدیث است : لایدخل الجنة قتات ؛ ای نمام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد سخن دزد نمامی کند یا نکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || فروشنده یونجه. ( از اقرب الموارد ).

قتات. [ ق ُ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( منتهی الارب ).

قتات. [ ق َت ْ تا ] ( اِخ ) ابوبیعبن نعمان قتات کوفی از محدثان است. ( سمعانی ).

قتات. [ ق َت ْ تا ] ( اِخ ) ابویحیی عبدالرحمان بن دینار از محدثان است. گویند: وی کوفی است. از مجاهد روایت کند و از او ثوری روایت دارد. بعضی از کوفیان لغزش های او را فاحش دانند و اوهام او را افزون شمارند تا آنجا که او را در نقل روایات از راه راست منحرف دانسته و اخباری را که فقط او روایت کرده است جز آنکه با روایات ثقاث موافق آید قابل قبول ندانند. ( سمعانی ).

قتات. [ ق َت ْ تا ] ( اِخ ) محمدبن جعفربن حبیب بن اذهر مکنی به ابوعمر از محدثان است. وی از ابونعیم فضل بن دکین و احمدبن یونس و متحاب بن حرب و عبدالحمیدبن صالح روایت دارد. ( انساب سمعانی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس