قبیصه
لغت نامه دهخدا
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) دهی است به شرق موصل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( معجم البلدان ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک سرمن رای. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن اسود از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن براء از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن جابر از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قبیصة. [ ق َ ص َ] ( اِخ ) ابن دَمون از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن ذویب از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن شُبرُمَة یا بُرﱡمَة از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن مهلب از احمقان طائفه ازد است. وی ملخی را دید که پرواز میکند گفت : از اینها نهراسید و روزی میگفت : رأیت غرفة فوق بیت و غلام خود را گفت : اذهب الی بیاض الملأ. ( عیون الاخبار ج 2 ص 45 ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن مُخارق از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قبیصة. [ ق َ ص َ ] ( اِخ ) ابن وقاص از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید