قبول کردن
مترادف قبول کردن: اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضی شدن، رضایت دادن
متضاد قبول کردن: رد کردن
برابر پارسی: پذیرفتن، تن در دادن، به گردن گرفتن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن
فرا گرفتن، قبول کردن، اقتباس کردن، اتخاذ کردن، تعمید دادن، نام گذاردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن
موافقت کردن، پذیرفتن، قبول کردن، قبول شدن، پسندیدن
پذیرفتن، قبول کردن، نام نویسی کردن
موافقت کردن، قبول کردن، اصلاح کردن، اشتی دادن، وفق دادن، تصفیه کردن، جور در آمدن، جور کردن
قبول کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، گرامی داشتن، پذیرایی کردن، مهمانی کردن از
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
قبول کردن یا تصدیق کردن مثل accept
قدردانی کردن مترادف appreciate
قدردانی کردن مترادف appreciate
قبول داشتن
حاضر شدن
فرمانده نیروهای روسیه در قفقاز حاضر نشد حتی در این باره گفتگو کند و میرزا مسعود را فورا به تبریز برگردانید
فرمانده نیروهای روسیه در قفقاز حاضر نشد حتی در این باره گفتگو کند و میرزا مسعود را فورا به تبریز برگردانید
ضمان
اجابت . . . . .
زیر بار چیزی رفتن ؛ کنایه از پذیرفتن و قبول کردن آن. تن دردادن بدان. تسلیم شدن. رام شدن. زیر بار زور یا منت رفتن. پذیرفتن آن. تن دردادن بدان :
. . . به نزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.
ملک الشعراء بهار.
. . . به نزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.
ملک الشعراء بهار.
به ریش گرفتن ؛ پذیرفتن. قبول کردن. به مزاح دروغی را چون راست پذیرفتن. پذیرفتن تملق و تبصبص از کسی با علم به خلاف. پذیرفتن گفته تملق آمیز از کسی با وجود داشتن یقین به دروغ گویی او برای لذتی که از این گفتار می برد: گفتند تو بسیار فاضلی و او هم به ریش گرفت. ( یادداشت مؤلف ) .
- دل سپردن به گفت یا گفته یا گفتار کسی ؛ باور کردن بدان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پذیرفتن آن :
چنین گفت کای گرد بیداردل
به گفت بهو خیره مسپار دل.
اسدی.
چون سخنگو سخن بپایان برد
هرکسی دل بر آن سخن بسپرد.
نظامی ( از آنندراج ) .
چنین گفت کای گرد بیداردل
به گفت بهو خیره مسپار دل.
اسدی.
چون سخنگو سخن بپایان برد
هرکسی دل بر آن سخن بسپرد.
نظامی ( از آنندراج ) .
مورد موافقت قرار دادن
مقبول افتادن
تن در دادن
مبذول داشتن
باور شدن
باورم می شد که کار بسیار مهمی دارم.
باورم می شد که کار بسیار مهمی دارم.
متقاعد شدن
حرف گوش کردن
در گویش شهرستان بهاباد عبارت گوش حرف کردن معادل همین ترکیب حرف گوش کردن نیز استفاده می شود.
در گویش شهرستان بهاباد عبارت گوش حرف کردن معادل همین ترکیب حرف گوش کردن نیز استفاده می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)