قبوب

لغت نامه دهخدا

قبوب. [ ق ُ ] ( ع مص ) بانگ و فریاد نمودن در خصومت. گویند: قب القوم قبوباً؛ بانگ و فریاد کردند در خصومت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پژمرده گردیدن گوشت و پوست خرما. || خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس