قبق

لغت نامه دهخدا

قبق. [ ق َ ب َ ] ( ترکی ، اِ ) دارکدو. و آن را برجاس نیز مینامند. ( از بهار عجم ) :
ای از خجل کل طویل احمق
طفلان مناره را قدت داد سبق
زان قامت افراخته آویخته شد
نه دبه چرخ چون کدوئی ز قبق.
میرالهی همدانی ( از آنندراج ).

قبق. [ ق َ ] ( اِخ ) نامی است که جغرافی نویسان عرب به سلسله جبال قفقازداده اند و اگرچه برخی کوه قاف را با آن یکی میداننداما همریشه بودن آن با قفقاز مسلم است و ظاهراً اصل آن مأخوذ از یونانی است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

جبل القبق . نویسندگان اسلامی این کلمه را به کوههای قفقاز اطلاق کرده اند ( یادداشتهای قزوینی ۱۳۷:۶ )
( اسم ) چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد .
نامی است که جغرافی نویسان عرب به سلسله جبال قفقاز داده اند و اگر چه برخی کوه قاف را با آن یکی می دانند اما همریشه بودن آن با قفقاز مسلم است و ظاهرا اصل آن ماخوذ از یونانی است .

فرهنگ عمید

= قاپوق

دانشنامه آزاد فارسی

قَبْق
رجوع شود به:قفقاز، منطقه

پیشنهاد کاربران

بپرس