قبضه

/qabze/

مترادف قبضه: مشت، دسته، تصرف، ملک، اقتدار، سلطه، قدرت

معنی انگلیسی:
handle, hilt, grasp, clutch, fist's length, corners, grip, fists length

لغت نامه دهخدا

( قبضة ) قبضة. [ ق َ ض َ ] ( ع اِ ) آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند. ( ناظم الاطباء ). یک مشت از هر چیزی. ( منتهی الارب ). بمشت گرفته. ( منتهی الارب ). یک قبضه ریش ، به پهنای کف مجموع سبابه و وسطی و خنصر و بنصر چون فراهم آرند : انواع تیر سه است : دراز، کوتاه ، میانه. دراز پانزده قبضه ، میانه ده قبضه و کوتاه هشت قبضه و نیم. ( نوروزنامه ). گز عبارت است از شش قبضه وقبضه عبارت است از چهار انگشت. ( تاریخ قم ص 109 ).
- در قبضه مراد حاصل کردن ؛ در قبضه گرفتن. تصرف کردن : جمله با تصرف گرفت و به معتمدان خویش سپرد و نواحی آن صیاصی در قبضه مراد حاصل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به قُبْضَة شود.
- یک قبضه خاک ؛ یک مشت خاک.
|| چهار انگشت با هم نهاده. ( یواقیت العلوم ). || ملک. تصرف. تملک. ( ناظم الاطباء ). در قبضه اوست ؛ در ملک اوست. در تصرف اوست. در دست اوست.
- روح را قبضه کردن ؛ جان را گرفتن.

قبضة. [ ق ُ ب َ ض َ ] ( ع ص ) گیرنده زود رهاکننده. || نیکوسیاست مر گوسپندان را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گویند: راع قبضه ؛ یعنی شبان نیکو سیاست کننده گوسپندان. ( ناظم الاطباء ).

قبضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) یک مشت از هر چیزی. بمشت گرفته. گویند: صار الشی فی قبضتک ؛ ای فی ملکک. ( منتهی الارب ). رجوع به قَبْضَة شود.

قبضة. [ ق َ ض َ ] ( ع اِ ) قبضه. مقبض. مقبضة.( منتهی الارب ). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن. ( منتهی الارب ). قائم. قائمه شمشیر و جز آن. دسته. دستگیره :
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.
فردوسی.
چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.
فردوسی.
قمر ز قبضه شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.
معزی.
|| یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

یک مشت، یک مشت ازچیزی، به مشت گرفته، مقداریک کف دست، ونیزبه معنی دسته شمشیر
( اسم ) ۱ - آنچه را با انگشتان یا مشت گیرند یک مشت از هر چیز ۲ - واحد طول مشت هر گز ۶ قبضه و هر قبضه چهار انگشت است . یا یک قبضه ریش . ریشی که بپهنای کف مجموع سبابه و وسطی و خنصر و بنصر چون فراهم آرند ۳ - ملک تصرف : در قبضه اوست . ۴ - قدرت اقتدار ۵ - گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن دسته : قبضه شمشیر . یا قبضه بهرامی . نوعی از گرفت قبضه کمان است و آن چنان باشد که که بخنصر و بنصر و وسطی قبضه را می گیرند و سبابه و ابهام را حلقه وار کرده چند تیر بان می گیرند تا بوقت زود افکنی هر بار بکشیدن تیر از ترکش نیفتد . و این گرفت قبضه کمان منسوب است به بهرام که یکی از استادان فن تیر - اندازی بود . یا قبض قص . قسمت انتهایی فوقانی استخوان جناغ سینه را گویند که بشکل دسته خنجر بود .
مقبض مقبضه

فرهنگ معین

(قَ ضَ یا ض ) [ ع . قبضة ] (اِ. ) ۱ - یک مشت از هر چیزی . ۲ - دستة شمشیر و کارد و مانند آن .

فرهنگ عمید

۱. دستۀ شمشیر.
۲. یک مشت از چیزی.
۳. واحد اندازه گیری سلاح های جنگی کوچک.
* قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن.

فرهنگستان زبان و ادب

{riser, handle} [ورزش] بخش مرکزی و سخت کمان که بازوها به آن متصل می شوند

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَبْضَةً: گرفتنی اندک - تکه ای برداشته شده
معنی یَمِینِهِ: دست راست او - دست قدرت او ("مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ": در قبضه قدرت اوست)
ریشه کلمه:
قبض (۹ بار)

«قَبْضَة» از مادّه «قَبْض» به معنای چیزی است که در مشت می گیرند، و معمولاً کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزی است، همان گونه که در تعبیرات روزمره می گوئیم: فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من، می باشد.

دانشنامه عمومی

قبضه (فیلم). قبضه ( به هندی: Kabzaa ) فیلمی محصول سال ۱۹۸۸ و به کارگردانی ماهش بات است. در این فیلم بازیگرانی همچون راج بابار، سانجی دات، آمریتا سینگ، پارش راوال، آلوک نات، دیمپل کاپادیا ایفای نقش کرده اند.
عکس قبضه (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

handle (اسم)
وسیله، دسته، لمس، فرصت، قبضه، قبضه شمشیر، احساس با دست

haft (اسم)
دسته، دسته کارد، قبضه

hilt (اسم)
دسته، قبضه، دسته شمشیر

فارسی به عربی

مقبض

پیشنهاد کاربران

قبضه کرد قدرت مطلقه بر ناحیه و منطقه و کشوری است مثلا چند سال پیش آمریکا منطقه خاور میانه را قبضه کرده بود ولی با رفتار ناشایسته و روسای جمهور نا لایقش الان تمام منطقه غیراز بحرین و هنوز مقدار کمی هم امارات
...
[مشاهده متن کامل]
باقی دیگر کشور های منطقه برایش ساز مخالف میزنندو لذا بمب باران غزه بحرین و امارات را هم از او خواهد گرفت

به مشت شدن یک دست قبضه میگویند ولی در واحد حجم و وزن وقتی هردودست به هم چسبیده پرشود یک قبضه است واحد یکدست مشت است که خانم های عشایر برای پختن برنج بتعداد هر نفر یک مشت که باندازه یک استکان ترکی است.
...
[مشاهده متن کامل]

لذا این مقیاس اندازه که بیشتر نام عشایر را میبرم به خاطر نبود آب لوله کشی دم دست و صرفه جویی در مصرف آب است که با دوش از چشمه و یا قنات می آوردند

واحد وزن باندازه پنج سیر معادل سیصدوهفتاد وپنج گرم است که در زمستان ها دامداران سنتی به تعداد هرگسفند یک قبضه جو بداخل کاه یا افراد عشایر به خلته. که کیسه کوچـکی است که پوز گوسفند داخلش به سرش می بندند می ریزند
واحد شمارش شمشیر و غنجر و کمان و تفنگ است ولذا محل گرفتن تفنگ که در انتهای قنداق تفنگ و طپانچه است و انتهای شمشیر و خنجر و کارد و چاقو را هم قبضه میگویند مثلا وقتی چاقوی دسته متحرک ویا دستره باز است میگویند قبضه اش را ببند
قبضة به معنی چیزی است که در مشت می گیرند ، و معمولا کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزی است ، همانگونه که در تعبیرات روزمره می گوئیم فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من می باشد .
( تفسیر نمونه ج : 19 ص : 531 )
هر مشت از چیزی مثل یک قبضه خاک
واحد شمارش اسلحه و تسلیهات نظامی
به دست گرفتن
انحصار
لغت قبض یا گبز همریشه با واژه gava در اوستایی و ɣab در لزگی به معنای دست که در سنسکریت به شکل गभस्ति gabhasti ثبت شده در اصل به معنای دست hand ( در دست داشتن، گرفتن، نگهداشتن ) است که از آن قبضه به معنای دسته ( قبضه شمشیر=دسته شمشیر ) را ساخته اند.
واحد طول به اندازه ی پهنای یک مشت دست ( نیم وجب )
واحد حجم به اندازه ی گنجایش مشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس