قباقب

لغت نامه دهخدا

قباقب. [ ق ُ ق ِ ] ( ع ص ) مرد بسیارسخن. || مرد بدخوی درشت. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) سال آینده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سه سال بعد از سال جاری. ( منتهی الارب ). گویند: انک لن تفلح العام و لا قابل و لا قاب و لا قباقب و لا مُقَبقِب ؛ یعنی تو هرگز رستگار نشوی و این همه نامهای سالها است یکی بعد دیگری. ( از منتهی الارب ).

قباقب. [ ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) جائی است. ( منتهی الارب ). آبی است بنی ثغلب از خاندان بشر را که در ارض الجزیره واقعاست. ( منتهی الارب ). ابوالفرج اصفهانی در اخبار سُلَیک بن سُلَکَة از آن یاد کرده است. ( معجم البلدان ).

قباقب. [ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) نام نهری است در ثغر. ( منتهی الارب ). متنبی در اشعار زیر از آن یاد کرده است :
و کرت فمرت فی دماء ملطیة
ملطیة ام للبنین ثکول
و أضعفن ماکلفنه من قباقب
فاضحی کان الماء فیه علیل.
و آن نزدیک ملطیه قرار دارد ونهری است که در فرات میریزد. در اینجا نوق بن بُرید بکائی بن امراءة کعب الاحبار که در صائفه خروج کرده بودکشته شده است. ( معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس