قباب

لغت نامه دهخدا

قباب. [ ق ُ ] ( ع ص ) نیک برنده از شمشیر و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بینی بزرگ و ستبر. ( ناظم الاطباء ). بینی بزرگ و سطبر. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) نوعی است از ماهی. ( معجم البلدان ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قُبَّة. ( معجم البلدان ) ( ناظم الاطباء ) :
رأیت من هَضبات ِ الحمی قباب خیام.
حافظ ( دیوان ص 310 ).
گنبد و هر بنای گرد برآورده و مقصود اینجا هیأت مدور و گنبدگونه خیمه ها است. ( محمد قزوینی ).
در قباب حق شدند آن دم همه
در کدامین روضه رفتند آن رمه.
مولوی.
طفل نو را از کباب و از شراب
چه حلاوت وز قصور و از قباب.
مولوی.
چو بیت المقدس درون پرقباب
رها کرده دیوار بیرون خراب.
سعدی ( بوستان ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام جائی است در سمرقند که دانشمندانی بدان منسوبند. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) دورترین محله ای است در نیشابور بر راه عراق. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) جائی است در نجد در راه حاجیان که از بصره به مکه روند. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است در بعقوبا. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است در پائین مصر. ( منتهی الارب ).

قباب.[ ق ُ ] ( اِخ ) قلعه ای است در مدینه. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( اِخ ) جائی در آذربایجان. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن حرب بن کامل بن ملیح ، از محدثان است که درمصر از ابراهیم بن مرزوق و دیگران حدیث کرده و ابوبکر محمدبن ابراهیم مقری از او روایت دارد. وی مردی ثقه بود و در ربیعالاخر سال 322 وفات یافت. ( سمعانی ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن محمودبن فورک مکنی به ابوبکر محدثی است از مردم اصفهان. وی از ابوبکر عبداﷲبن محمدبن نعمان و ابوبکربن ابی عاصم روایت کند و ابوبکر محمدبن ادریس جرجرای حافظ و ابوبکر احمدبن محمدبن جرب تمیمی اصفهانی ساکن نیشابور و جز ایشان از او روایت دارند. سمعانی گوید: از برخی از مردم اصفهان شنیدم که می گفت کسی نزد قباب حدیث میخواند تا به این حدیث رسید: لایدخل الجنة قبات ؛ قبات به بهشت نمیرود. آن شخص گفت این تحریف شده و باید چنین باشد: لایدخل الجنة قباب ؛ قباب به بهشت نمیرود. قباب برآشفت و گفت تو به بهشت نمیروی ! پدرت به بهشت نمیرود! برو بیرون ! او پوزش خواست و گفت این سخن بدون قصد بر زبان من جاری گشت ، قباب عذرش بپذیرفت و از تقصیرش درگذشت. وی روز یکشنبه 15 ذی قعده سال 170 هَ. ق. وفات یافت. ( سمعانی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بارگاهی که بر فراز آن گنبدی باشد ۲ - سقف برجسته و مدور گبند . یا قبه آب . حباب . یا قبه بادین . حباب یا گرد باد که بشکل قبه نماید . یا قبه پرگل . جام شراب . یا قبه زبر جد ( زبر جدین ) آسمان . یا قبه زربفت . آسمان در شب پر ستاره . یا قبه زرین . ۱ - آفتاب ۲ - عمود صبح . یا قبه ششم . آسمان ششم فلک ششم . یا قبه علیا .فلک . یا قبه گردنده . آسمان . یا قبه مینا . آسمان . یا قبه فلک . معدل النهار فلک نهم عرش . یا قبه وادین . قبه بادین . ۳ - خرگاه جمع : قبب و قباب ۴ - تاول بزرگ جلدی .
محمد بن محمد بن فورک بن عطائ بن عبدالله بن سمره مکنی به ابو عبدالله محدثی است از مردم اصفهان .

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. )گنبد و هر بنای گرد. ج . قبة .

فرهنگ عمید

= قبه

پیشنهاد کاربران

در قِباب حق شدند آن دَم همه/ در کدامین روضه رفتند آن رمه ( مثنوی، داستان دقوقی ) 🔸قباب در اینجا=آسمان

بپرس