قبا کردن. [ ق َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیراهن قبا کردن ؛ پیرهن چاک کردن. ( ناظم الاطباء ) : پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند.حافظ.سروبالای من آنگه که درآید بسماع چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد.حافظ. || جامه پوشاندن : در آفتاب قیامت نمی کشی آزاراگر برهنه تنی را قبا توانی کرد.میرزا سعید ( از آنندراج ).