قایمی

لغت نامه دهخدا

قایمی. [ ی ِ ] ( ص نسبی ) قائمی. نسبت است به قائم بامراﷲ خلیفه عباسی. قائم بامراﷲ را خادمانی بود که از وی حدیث شنیدند و به وی منسوب شدند. ( الانساب سمعانی ).

قایمی. [ ی ِ ] ( اِخ ) ( قائمی ) صندل بن عبداﷲ مکنی به ابوالحسین و ملقب به مخلص مردی جلیل القدر است. وی از ابوالحسن احمدبن محمد یفور بزاز روایت کند و ابوالمعمر انصاری از وی روایت دارد. ( الانساب سمعانی ).

قایمی. [ ی ِ ] ( اِخ ) ( قائمی ) عفیف. وی به کارهای نیکو و شنیدن حدیث رغبتی فراوان داشت. از خراسان به عنوان رسالت با امام ابواسحاق شیرازی خارج گردید و از ابوالحسن احمدبن محمد بزاز وابوالقاسم علی بن احمد یسری و طبقه این دو حدیث شنید و گروهی از استادان و مشایخ ما از او حدیث شنیده اند. سمعانی گوید: گمان میبرم که وی در حدود سال 490 هَ. ق. یا پیش از آن وفات یافته. ( الانساب سمعانی ).

فرهنگ فارسی

عفیف . وی بکار های نیکو و شنیدن حدیث رغبتی فراوان داشت .

پیشنهاد کاربران

بپرس