قانون میل ( به انگلیسی: Law of Desire ) فیلمی در ژانر رمانتیک، درام و جنایی به کارگردانی ونویسندگی پدرو آلمودوار است که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد. از ستارگان این فیلم می شود از Eusebio Poncela، Carmen Maura و Antonio Banderas نام برد. این فیلم برنده ۱۲ جایزه و ۵بار نامزدی در فستیوال های نمایش فیلم است. اشاره فیلم به رویارویی آتائیست درمقابل خداباوری، زیبا و تحسین برانگیز است.
... [مشاهده متن کامل]
"پابلو مینترو" کارگردان معروف و موفق فیلم های اروتیک و همجنسگرا است. او عاشق پسر جوانی به نام "خوان" است. بعد از اکران سه فیلم موفق از پابلو، قرار می شود خوان که با دختری آشنا شده است برای مدتی به فانوس دریایی ترافلگار برای کار در بار کنار ساحل بروند، اما او که دلباخته پابلو است از او درخواست می کند برایش نامه بنویسد و از حال خویش او را باخبر سازد و تنها می خواهد که پابلو دراین مدت به او خیانت نکند. "آنتونیو بنیتز" فرزند یک سیاستمدار مجلس و یکی از علاقه مندان فیلمهای پابلو است و همیشه در سالن های پخش فیلم پابلو حضور دارد. پابلو که تنهاست در برابر پیشنهاد آنتونیو برای رابطه، مقاومت نمی کند ولی بعد از رابطه با نامه از آنتونیو می خواهد که عاشق او نشود و به او اعتماد نکند. خواهر پابلو "تینا" و فرزند خوانده او "آداً بازیگر تئاتر هستند و پابلو برای دیدن کار آنها به مسافرت می رود. آنتونیو می خواهد که پابلو برایش نامه بنویسد و برای اینکه مادرش بویی از رابطه آن دو نبرد، از اسم مستعار دخترانه در نامه اش استفاده کند. پابلو که مشغول نوشتن فیلمنامه جدیدی ( به نام "لورا" زندگی خواهر ) است، از خواهرش می خواهد در نقش خود که زنی مرد گریز است، برایش بازی کند و این موضوع باعث عصبانیت ومشاجره آنها می شود. خوان از که از دوری پابلو ناراحت است با تلفن از او درخواست دیدار می کند. پابلو هم با نامه به آنتونیو می گوید، که عاشق او نیست و دوست ندارد رابطه اش را با خوان قطع کند. آنتونیو که بشدت ناراحت است، شبانه به دیدن خوان می رود و به دروغ می گوید، پابلو عاشق اوست و لباسش را به او داده است و دیگر نمی خواهد با تو باشد و خوان که از شدت ناراحتی مست کرده است را طی درگیری و پاره شدن جیب آنتونیو، از بالای صخره های سنگی فانوس دریایی به پایین پرتاب می کند و او را می کشد. پابلو به جزیره می رسد و از مرگ خوان آگاه می شود. پلیس تکه پیراهن آنتونیو را می یابد و آنتونیو هم که متوجه موضوع می شود قبل از رسیدن پلیس، لباس را حمام خانه می سوزاند. پلیس در صحبت با مادر آنتونیو متوجه نامه های به اسم "لورا" ( اسم مستعار دخترانه ) و نامه های پابلو به خوان می شود که با یک ماشین تایپ شده اند و به پابلو و تینا شک می کند. پابلو هم که در رویارویی با آنتونیو، متوجه جنایت او شده است، پس از درگیری و فرار، در برگشتبه خانه و از شدت ناراحتی، گریه و تاری دید، تصادف شدیدی می کند و حافظه اش را از دست می دهد. تینا به دیدن پابلو در بیمارستان می رود و برای اینکه پابلو حافظه اش را بدست بیاورد، دست به اعتراف بزرگ می زند، او می گوید که دو جنسه بوده است و دلیل جدایی مادر از پدرشان، رابطه او با پدر بوده است و بعد از جدایی، در مراکش عمل کرده و دختر می شود و بعد از خیانت پدرش ( اکنون در نیویورک آتلیه دارد ) به او و رابطه با زنی دیگر، به پاریس رفته و در هنگام خاکسپاری مادر به اسپانیا برمیگردد و پابلو را پیدا می کند و دلیل مرد گریزی او این موضوع است. بعد از سه هفته حافظه پابلو برمیگردد وخواهرش به او می گوید بالاخره با پسری در آپارتمان او، همبستر شده است. پابلو که با پلیس همکاری می کند، متوجه خطری که تینا و دخترخوانده اش را تهدید می کند می شود و به او زنگ می زند و میخواهدکه او سریعاً به هر بهانه ای آپارتمان را ترک کند و می گوید که آنتونیو قاتل است. تینا به آنتونیو می گوید که پابلو در جریان بازپرسی، خودکشی کرده و باید سریعاً به بیمارستان برود، اما آنتونیو که موضوع را فهمیده، او و یک پلیس را به گروگان می گیرد و می گوید فقط در قبال یکساعت مذاکره با پابلو، گروگان ها را آزاد می کند. آنتونیو پس از عشق ورزیدن و رابطه با پابلو به او می گوید دلیل تمام این کارهایش عشق به پابلو بوده و با شلیک گلوله به زندگی خود پایان می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
"پابلو مینترو" کارگردان معروف و موفق فیلم های اروتیک و همجنسگرا است. او عاشق پسر جوانی به نام "خوان" است. بعد از اکران سه فیلم موفق از پابلو، قرار می شود خوان که با دختری آشنا شده است برای مدتی به فانوس دریایی ترافلگار برای کار در بار کنار ساحل بروند، اما او که دلباخته پابلو است از او درخواست می کند برایش نامه بنویسد و از حال خویش او را باخبر سازد و تنها می خواهد که پابلو دراین مدت به او خیانت نکند. "آنتونیو بنیتز" فرزند یک سیاستمدار مجلس و یکی از علاقه مندان فیلمهای پابلو است و همیشه در سالن های پخش فیلم پابلو حضور دارد. پابلو که تنهاست در برابر پیشنهاد آنتونیو برای رابطه، مقاومت نمی کند ولی بعد از رابطه با نامه از آنتونیو می خواهد که عاشق او نشود و به او اعتماد نکند. خواهر پابلو "تینا" و فرزند خوانده او "آداً بازیگر تئاتر هستند و پابلو برای دیدن کار آنها به مسافرت می رود. آنتونیو می خواهد که پابلو برایش نامه بنویسد و برای اینکه مادرش بویی از رابطه آن دو نبرد، از اسم مستعار دخترانه در نامه اش استفاده کند. پابلو که مشغول نوشتن فیلمنامه جدیدی ( به نام "لورا" زندگی خواهر ) است، از خواهرش می خواهد در نقش خود که زنی مرد گریز است، برایش بازی کند و این موضوع باعث عصبانیت ومشاجره آنها می شود. خوان از که از دوری پابلو ناراحت است با تلفن از او درخواست دیدار می کند. پابلو هم با نامه به آنتونیو می گوید، که عاشق او نیست و دوست ندارد رابطه اش را با خوان قطع کند. آنتونیو که بشدت ناراحت است، شبانه به دیدن خوان می رود و به دروغ می گوید، پابلو عاشق اوست و لباسش را به او داده است و دیگر نمی خواهد با تو باشد و خوان که از شدت ناراحتی مست کرده است را طی درگیری و پاره شدن جیب آنتونیو، از بالای صخره های سنگی فانوس دریایی به پایین پرتاب می کند و او را می کشد. پابلو به جزیره می رسد و از مرگ خوان آگاه می شود. پلیس تکه پیراهن آنتونیو را می یابد و آنتونیو هم که متوجه موضوع می شود قبل از رسیدن پلیس، لباس را حمام خانه می سوزاند. پلیس در صحبت با مادر آنتونیو متوجه نامه های به اسم "لورا" ( اسم مستعار دخترانه ) و نامه های پابلو به خوان می شود که با یک ماشین تایپ شده اند و به پابلو و تینا شک می کند. پابلو هم که در رویارویی با آنتونیو، متوجه جنایت او شده است، پس از درگیری و فرار، در برگشتبه خانه و از شدت ناراحتی، گریه و تاری دید، تصادف شدیدی می کند و حافظه اش را از دست می دهد. تینا به دیدن پابلو در بیمارستان می رود و برای اینکه پابلو حافظه اش را بدست بیاورد، دست به اعتراف بزرگ می زند، او می گوید که دو جنسه بوده است و دلیل جدایی مادر از پدرشان، رابطه او با پدر بوده است و بعد از جدایی، در مراکش عمل کرده و دختر می شود و بعد از خیانت پدرش ( اکنون در نیویورک آتلیه دارد ) به او و رابطه با زنی دیگر، به پاریس رفته و در هنگام خاکسپاری مادر به اسپانیا برمیگردد و پابلو را پیدا می کند و دلیل مرد گریزی او این موضوع است. بعد از سه هفته حافظه پابلو برمیگردد وخواهرش به او می گوید بالاخره با پسری در آپارتمان او، همبستر شده است. پابلو که با پلیس همکاری می کند، متوجه خطری که تینا و دخترخوانده اش را تهدید می کند می شود و به او زنگ می زند و میخواهدکه او سریعاً به هر بهانه ای آپارتمان را ترک کند و می گوید که آنتونیو قاتل است. تینا به آنتونیو می گوید که پابلو در جریان بازپرسی، خودکشی کرده و باید سریعاً به بیمارستان برود، اما آنتونیو که موضوع را فهمیده، او و یک پلیس را به گروگان می گیرد و می گوید فقط در قبال یکساعت مذاکره با پابلو، گروگان ها را آزاد می کند. آنتونیو پس از عشق ورزیدن و رابطه با پابلو به او می گوید دلیل تمام این کارهایش عشق به پابلو بوده و با شلیک گلوله به زندگی خود پایان می دهد.