قامع. [ م ِ ] ( ع ص ) قاطع. برنده. بندکننده. برکننده : هو [ الحصرم ] عاقل للبطن و قامع للمرة و الدم. ( ابن بیطار ). رب الحصرم قامع للدم و الصفراء. ( ابن بیطار ). || شکننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). خوارگرداننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). کوبنده. ( آنندراج ) : ادیان به علی راست شد ابدان به تو زیراک تو نافع مؤمن شدی او قامع کفار.
سنائی.
ملک الملک کشور پنجم قامع اوج اختر پنجم.
خاقانی.
|| اسب که یکی از زانوهای آن ورم کرده باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).