مجوس مرده ام از بس که قاق گشته تنم
که خانه دخمه نما گشت و من مجوس نما.
نادم گیلانی ( از آنندراج ).
قاق. ( ع اِ ) طائری است طویل العنق. ( فهرست مخزن الادویه ). پرنده ای است گردن دراز که در آب زندگی کند. ( از نشوءاللغة ص 48 ).
قاق. ( اِ ) گفته اند معرب کاک بمعنی کعک است. ( فهرست مخزن الادویه ).
قاق. ( اِ صوت ) اسم صوت فرورفتن چیزی در چیزی :
ای خواجه نشاطی من ای شهره رفیق
در جستن یار من نبودت توفیق
...ی دارم بن چو شبه سر چو عقیق
بفشارم قاق تا فروتیزی قیق.
سوزنی.
|| آواز زاغ. ( آنندراج ) : بس است فوقی این هرزه چانگی تاکی
خوش است شرم مزن چون کلاغ این همه قاق.
ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).
و این لهجه ای است و در اصل کلاغ به کاف تازی و غین معجمه. ( آنندراج ). کاغ.قاق. ( ترکی ، اِ ) قدید. ( برهان ). گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده میخورند. ( آنندراج ). || ( ص ) خشک. ( برهان ). || ( اِ ) میوه خشک که هسته آن را درآورده بخشکانند. ( کاشغری ج 2 ص 225 و ج 3 ص 116 از حاشیه برهان چ معین ). || در لغت ابن مهنا ص 171 آمده که از اسبهای مسابقه آن را که پیش می افتد باشلق و آن را که عقب میماند قاق گویند. ( نداب 3:7 ص 18 از حاشیه برهان چ معین ). || آب باران راکد در یک محل. ( جغتائی ص 806 از حاشیه برهان چ معین ).