قاعده

/qA~ede/

مترادف قاعده: آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم

برابر پارسی: روش، دستور، آیین، بنیاد، پایه، روند، هنجار

معنی انگلیسی:
rule, method, formula, pedestal, base, unwell, menstruating, having one's periods, imperative, norm, prescript, principle, having her periods

لغت نامه دهخدا

( قاعدة ) قاعدة. [ ع ِ دَ ] ( ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || ( اِ ) اصل. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). بنیاد. ( آنندراج ) ( زمخشری ). بنیاد دیوار. ( ترجمان علامه جرجانی ) :
سپاه بی حد بود و سلاح بی مر بود
ولیک قاعده ملک تو خدای نهاد.
مسعودسعد.
چون نماند خانه ها را قاعده
مؤمنان مانند نفس واحده.
مولوی.
|| چوبی از چوبهای هودج. ( منتهی الارب ). || مسأله. || ضابطه. || مقصد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). دستور. ( آنندراج ). قانون. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( بحر الجواهر ). آئین : چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است... ( تاریخ بیهقی ). و سخن بر این جمله بود که کارها بر قاعده راست نمی بیند. ( تاریخ بیهقی ). || ( اصطلاح حکمت ) قاعده را تعریف کرده اند به اینکه آن امری است کلی ، منطبق بر همه جزئیاتش هنگامی که احکام جزئیات از آن شناخته میگردد و این تفسیری است مجمل و تفصیلش این است که قاعده قضیه ای است کلی و شایستگی دارد که کبری شود صغرای سهل الحصول را تا که فرع را از قوه به فعل درآورد. سید سند گوید: تعریف دوم از آن جهت تفصیل دارد که بدان دانسته میشود مراد از امر کلی در تعریف نخست قضیه کلی است نه مفهوم کلی چون انسان مثلاً اگرچه برخی از کوته اندیشان بر آن رفته اند و نیز دانسته میگردد که مراد از جزئیات ، جزئیات آن امر کلی چنانکه توهم میشود نیست زیرا برای قضیه جزئیاتی نیست که قضیه بر آن حمل شود تا چه رسد به اینکه برای آنها احکامی باشد که از قضیه شناخته گردند. بلکه مراد جزئیات موضوع قضیه است زیرا برای آن جزئیات احکامی است که از قضیه میتوان آنها را شناخت و بدین ترتیب قضایای شرطیه ( شرطیات ) نیز از تعریف بیرون میروند، چه برای آنها موضوع نیست و نیز دانسته میگردد که آن احکام در قضیه ای که آن قضیه بر آنها بالقوه مشتمل است مندرج هستندو همین اشتمال مراد است از انطباق امر کلی بر جزئیات موضوع خود به اعتبار احکام جزئیات که از آن امر کلی شناخته میشوند. پس در عبارت دوم سه موضوع تفصیل پیدا میکند که در عبارت نخست اجمال داشت و حاصل آن این است که قاعده امری است کلی یعنی قضیه ای است کلی و منطبق است یعنی مشتمل است بالقوه بر همه جزئیاتش یعنی جزئیات موضوعش هنگامی که احکام جزئیات آن شناخته میگردد و آن هنگامی است که استعمال شود برای طلب معرفت احکام جزئیات بدین گونه که آن ( قاعده ) کبرای صغرای سهل الحصولی قرار داده میشود تا معلومی کسب گردد و یا بدان تنبیه شود. پس اینکه میگوئی عکس هر سالبه کلیه ضروریه سالبه کلیه دائمه است ، این قضیه ای است کلی که مشتمل است بالقوه بر احکام جزئیات موضوع خود یعنی سالبه های کلیه ضروریه پس هرگاه خواستی حکم این گفته را بشناسی که «لاشی من الانسان بحجر بالضروره » گوئی این سالبه کلیه ضروریه است و هر سالبه کلیه ضروریه به سالبه کلیه دائمه منعکس گردد پس این نیزبه سالبه کلیه دائمه منعکس شود یعنی میگوئیم «لاشی من الحجر بالانسان دائماً» پس قضیه کلی اصل این احکام است و این احکام فروع آن میباشند. و نسبت فروع به اصول آن چون نسبت جزئیات است به کلیات خود که بر آنها حمل میگردد مثلاً انسان زید و عمرو و بکر را در برمیگیرد بوسیله حمل بر آنها و اینکه میگوئیم هر انسانی حیوان است مشتمل است بالقوه بر احکام جزئیات. پس امر را مقید به کلی کرده اند تا از قضیه جزئیه و شخصیه احتراز شود زیرا قضایای جزئی و شخصی قاعده نیستند و امر کلی را بصفت انطباق و استعمال چنانکه ذکر شدوصف کرده اند برای یادآوری دو حیثیتی که هر دو در مفهوم قاعده معتبرند یعنی قاعده این دو جهت را باید دارا باشد: هم منطبق بر احکام جزئیات موضوع باشد و هم شایستگی برای استعمال داشته باشد هنگامی که شناخت جزئیات از آن خواسته شود. در این صورت قید انطباق از تعریف قاعده بیرون میکند امر کلی را اگر اخذ شود. بقیاس به احکام جزئیاتی که مساوی با موضوع یا اعم از آن باشند مثلاً «کل ناطق انسان » با مقایسه به «هذا الضاحک انسان » و «هذا الحیوان انسان » زیرا امثال این قضایا اصطلاحاً قاعده و اصل نیستند اگرچه منشاء و مبداءنتائج حاصله باشند. و قید دوم یعنی «صلاحیت برای استعمال » بیرون میکند امر کلی را نسبت به آن قسمت از جزئیاتی که بدیهی و مستغنی از تعریف هستند چنانکه مستغنی از تنبیه نیز میباشند پس آن قاعده های منطقی که احکام جزئیات آنها بدیهی هستند چون شکل اول در تحت قانون داخل است نسبت به بعضی از جزئیاتی که برخی از اذهان قاصره را باید بدانها متنبه ساخت پس این قاعده ها نباید از منطق که به قانون تعریف شده است بیرون شوند. چنانکه بعضی گمان کرده اند. و بالجمله قضیه کلیه ای که برای آن جزئیاتی نیست تا احتیاج به استنباط آنهااز موضوع قضیه باشد ( نه از راه نظر و نه از راه تنبیه ) قانون و قاعده و اصل نامیده نمیشود و قضیه کلیه ای که برای آن جزئیاتی هست و بخشی از آنها بدیهی محض میباشند و بخشی دیگر چنین نیستند آن قضیه نسبت به جزئیات بدیهی محض قانون و قاعده نامیده نمیشود. اینهاخلاصه ای است از آنچه در محاکمات و شرح مطالع و حواشی آن و شرح شمسیه و حواشی آن است و مباحث دیگری دارد که از ذکر آنها چشم میپوشیم مبادا خواننده ملول گرددو بدان که اطباء قاعده را نسبت به قاعده دیگر زیر آن یا زبر آن به قاعده کلی و قاعده جزئی تقسیم کنند و مراد آنان از جزئی ، جزئی اضافی است زیرا کلیت درتعریف قاعده اخذ شده و تصور نمیشود که مراد آنها جزئی حقیقی باشد و مراد آنان از قاعده کلی قاعده ای است که در تحت آن قاعده ای باشد. و از قاعده جزئی قاعده ای که فوق آن قاعده باشد مثلاً اینکه میگویند درمان هر بیماری بضد آن است قاعده ای است کلی که قواعد جزئی در تحت آن درج است ، از قبیل «علاج الغب التبرید». ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( ص ) زن نشسته از حیض. زن نشسته از زادن. ( ترجمان جرجانی ص 77 ). || ( اِ. ) حیض در تداول زنان ، با شدن و بودن صرف شود. || ( اِ ) پایتخت. کرسی : دمشق قاعده شام است. || ( اِخ ) نام ستاره ای است در دب اکبر. رجوع به کلمه دب اکبر از علوم صور کواکب نفائس الفنون شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مونث قاعد ، بنیان، اساس، پایه، اصل، قانون، پایتخت یا بزرگترین شهر یک کشور
۱ - بر طبق قاعده اصلا اساسا : قاعده این کار تا حالا باید انجام شده باشد ۲ - طبق معمول معمولا : قاعده باید آماده باشد .
قانونا اساسا

فرهنگ معین

(عِ دَ یا دِ ) [ ع . قاعدة ] ۱ - (اِفا. ) مؤنث قاعد. ۲ - پایه ، اساس . ج . قواعد. ۳ - (ص . ) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید.

فرهنگ عمید

۱. روش، شیوه.
۲. = قانون۱
۳. (صفت ) (زیست شناسی ) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است.
۴. [قدیمی] بنیان، اساس، پایه، اصل.

فرهنگستان زبان و ادب

{base} [ریاضی] در یک شکل هندسی، ضلع یا وجهی که ارتفاع بر آن وارد می شود

دانشنامه آزاد فارسی

قاعده «و». قاعدۀ «وَ» (AND rule)
در نظریۀ احتمال، قاعده ای برای یافتن احتمال ترکیبیِ رخ دادنِ دو پیشامد مستقل از هم. اگر دو پیشامد E۱ وE۲ مستقل از یکدیگر باشند (اثری برهم نداشته باشند) و احتمال های رخ دادن آن ها به ترتیبP۱ و P۲ باشد، آن گاه P یعنی احتمال این که هم E۱ و همE۲ روی دهند، چنین است: P = P۱× P۲. مثلاً اگر یک تاس آبی و یک تاس قرمز باهم ریخته شوند، احتمال این که تاس آبی ۶ بیاید۶/۱ است و احتمال این که تاس قرمز ۶ بیاید به همان میزان است. حال احتمال این که هر دو تاس شش بیایند برابر است با ۳۶/۱=۶/۱×۶/۱. در مقابل، قاعدۀ «یا»وقتی به کار می رود که یافتن احتمال رخ دادن یکی از دو پیشامدِ مستقل از هم مورد نظر باشد، مثلاً برای زمانی که در پرتاب دو تاس، حداقل یکی از آن ها ۶ بیاید. در این حالت، این احتمال برابر است با P = P۱ + P۲ - P۱ × P۲.

جدول کلمات

ینگ, روش, روال

مترادف ها

formula (اسم)
ورد، دستور، فرمول، قاعده، فورمول، قاعده رمزی

principle (اسم)
حقیقت، اصل، قاعده کلی، منشاء، مبدا، طریقت، سر چشمه، قاعده، مبادی و اصول، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی

rule (اسم)
عادت، حکم، دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، بربست

frame (اسم)
ساختمان، بدن، تنه، قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری

regulation (اسم)
تنظیم، تعدیل، دستور، ایین نامه، قانون، قاعده، مقرره

norm (اسم)
حد وسط، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار

theorem (اسم)
قضیه، قاعده

law (اسم)
قانون، ضابطه، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی، بربست، داتا

production rule (اسم)
تولید، قاعده

فارسی به عربی

تنظیم , قاعدة , نظریة

پیشنهاد کاربران

قایده
کف در هندسه
قاعده یک چیز، شیوه اش را نشان می دهد.
قاعده
گویش: ghaede
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی
برابر پارسی:شیوه، شیوه نامه
پی ( هندسه )
قاعده: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
اُستام ostām ( پهلوی ) .
راه و رسم ؛ ادب. ( یادداشت مؤلف ) . کنایه از طرز و روشن و قاعده و قانون. ( لغت محلی شوشتر ) . طریقه و آیین. سنت و رسم. آیین و قاعده :
او برگرفته راه و رسم پدر
چون جستن او طاعت ذوالمنن.
فرخی.
...
[مشاهده متن کامل]

بمی سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها.
حافظ.
- راه و روش ؛ نحوه و طرز. طریقه و روش : قنادید؛ روش و راه. مدار؛ روش و راه. معاک ؛ روش و راه. منسم ؛ راه و روش. ( منتهی الارب ) .

ضابطه . . . . .
قاعده ( Norm ) :[پزشکی ] این واژه دارای دو معنی کاملا متمایز است:
1 ) "معمولی"، مثل محدوده ای که دامنه فشار خون یک اجتماع در آن قرار گیرد، روش های معمولی تغذیه برای شیرخواران در یک فرهنگ خاص و یا روشی که برای درمان یک بیماری خاص در یک نظام خاص مراقبت های بهداشتی، مورد استفاده قرار می گیرد
...
[مشاهده متن کامل]

2 ) "دلخواه"، مثل محدوده ای از دامنه فشار خون که به نظر متخصصین فن، نشانه سلامت است و یا به سلامت منتهی می شود، روش های تغذیه شیرخواران که در یک فرهنگ خاص با ارزش است و یا روش های درمان یا تسهیلات تایید شده به عنوان دلخواه برای مراقبت های بهداشتی. در این حالت دوّم، قاعده را می توان به صورت ضابطه ارزشیابی برای تعیین درجه تطابق با حالت دلخواه، متوسط اقامت بیمار در بیمارستان و امثال آن بکارگرفت.

رسم، روش، قانون، آیین
قانون
نظممـ، روی برنامه، رسممـ
رسم
ضابته،
کف ( شکل هندسی )
روال
استاندارد
بُن ( هندسه )
هنجار
ینگ
سامان
روش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس