درد دل من نهفتنی نیست
وین درد دگر که گفتنی نیست
بگذشت بهار و وانشد دل
این غنچه مگر شکفتنی نیست.ای همنفسان میدهم امروز نشانی
فردا که شوم کشته نهان قاتلم این است.
پشت خم ، موی سپید، اشک دمادم ، یحیی
تو بدین هیأت اگر عشق نورزی چه شود.عاشق آن است که غمگین زید و شاد بمیرد
همه عمر بود بنده و آزاد بمیرد
باورم نیست که هرچند وفادار نباشد
کام شیرین نشود تلخ چو فرهاد بمیرد.جام و سبو شکسته ام ای مرگ مهلتی
تا توبه ای که کرده ام آن نیز بشکنم.آخر سر خود در ره آن ماه نهادیم
اول قدم است آنکه در این راه نهادیم.گفتی که بس کن خدمتم نتوانم این زارم بکش
یا مزد خدمتگاریم یا جرم نافرمانیم.
( آتشکده آذر چ شهیدی ص 169 ).