قاضی مسیح الدین

لغت نامه دهخدا

قاضی مسیح الدین. [ م َ حُدْ دی ] ( اِخ ) عیسی. اصلش از بلده ساوه است و در قزوین نشو و نما یافت هم در آنجا کسب کمالات کرد. اعلم علمای عهد خود بود و در عهد سلطنت حسن بیک ترکمان نظر به حسن صوری و معنوی و قابلیت خود و شفقت خدمت پدرش خواجه شکراﷲ مستوفی دیوان به تعلیم شاهزاده عالیمقدار سلطان یعقوب مشرف و در آن اوان به حسن صوری و معنوی آن شاهزاده مرغ دل قاضی شکارشاهباز عشق او گردیده ، چندی این معنی مخفی بود، و از آنجا که این مطلب مخفی نمیماند بعد از ظهور این امر فضولان این معنی را به عرض سلطان رسانیدند. چون پاکی دل و دیده قاضی در کمال وضوح بود سلطان به مراتب اعتبار او افزود و چندان در مراعات او کوشید که محسود تمام امرا شد و بعد از جلوس سلطان یعقوب بیشتر از پیشتر احترام یافت و منصب صدارت به وی مفوض گشت. قاضی مزبور چندان نوازش از سلطان یافت که از حیّز تحریربیرون است. گویند هیچ سلطانی چون او مراعات اهل فضل و هنر نکرده و امیر علی شیر هم مجملی نقل احوال او نموده است. غرض ، قاضی مزبور در امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی نمیکرد، گویند روزی سلطان یعقوب تزیین بساط سلطنت کرده بر تخت نشسته و ایلچیان را به مجلس طلبیده بود، قاضی بخدمت سلطان رفته گفت لباس طلا مردان را حرام است ، سلطان اطاعت کرده تغییر وضع داد. پس از فوت سلطان یعقوب صوفی خلیل او راکشت ، دیوان قاضی مسیح هزار بیت میشود و مشتمل است بر غزلیات عاشقانه که بیشتر اوقات سلطان یعقوب مخاطب اوست. او راست :
آرزوی دل مشتاق بسوی تو مرا
میکشد هر دم و ره نیست به کوی تو مرا.
راهم درون باغ تو دربان نمیدهد
گل گشت را بهانه کن و پیش در بیا
مفرست سوی من خبر خویش کآمدم
من میروم ز خویش تو پیش از خبر بیا.
هرگز نبود از تو گمان جفا مرا
دیگر نماند از تو گمان وفا مرا.
دل دشمن منست بخود داده ای رهش
زآنرو میان ما و تو دوری فتاده ست.
شبی که آن مه بی مهر همنشین منست
ستاره وار بسی دیده در کمین منست.
سویش خبر برید که عیسی هلاک شد
او را به مهربانی من آزمون کنید.
نیارم بر زبان نامش ولی چون درد دل گویم
همه دانند کز بیداد آن پیمان گسل گویم.
چو نتوانم ازو جستن وفا از بیم خوی او
حکایت از وفاداری دلدار دگر گویم.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عیسی اصلش از بلده ساوه است و در قزوین نشو و نما یافت هم در آنجا کسب کمالات کرد .

پیشنهاد کاربران

بپرس