حجاب ره آمد جهان و مدارش
ز ره تا نیندازدت برمدارش
هوای دی و تاب تیرش نیرزد
نعیم خزان و نسیم بهارش
نه با راحت وصل او رنج قهرش
نه با نوش خرمای او نیش خارش
رخ دل ز معشوق دنیا بگردان
مکن منتظر دیده در انتظارش
که هست و بود روز و شب کشته گشته
به هر گوشه همچون تو عاشق هزارش
که بینی یکی گنده پیر جوان طبع
اگر چادرش برکشی از عذارش
همه غنج و رنج است فن و فریبش
همه بوی و رنگ است نقش و نگارش
که دل بردن و بیوفائی است خویش
جگر خوردن و جان گدازی است کارش
کنار از میان تو او زود گیرد
چه خواهی که گیری میان در کنارش
نماند ز دستان این زال ایمن
تنی کاو بود زور اسفندیارش
کسی را که او معتبر کرد روزی
بروز دگر کرد بی اعتبارش
قبول خرد گر بدی رد نکردی
شه اولیاء صاحب ذوالفقارش
سلام خداوند دادار داور
بر او باد اولاد و آل تبارش از جود تو خیزد ای شه بافرهنگ
از هیبت تو بریزد اندر صف جنگ
فیروزه ز کان ، درّ ز صدف ، لعل ز سنگ
تیزی ز سنان ، زه ز کمان ، پر ز خدنگ.
( آتشکده آذر چ شهیدی ص 144 ).