قاضی قریشی

لغت نامه دهخدا

قاضی قریشی. [ ق ُرَ ] ( اِخ ) یکی از قاضیان عهد میرزا الغ بیک است که در یکی از قضایای شرعی متهم به مداهنه گردید. الغبیک حکم کرد ریش او را تراشیده و او را رسوا کنند. وی قاضی عبدالمؤمن را در دربار الغبیک شفیع گردانید و پس از گفتگوی بسیار مقرر شد که قریشی بیست سر اسب به میرآخور بدهد تا دست از او بازدارند. قریشی پس از استخلاص اسبان را به قاضی عبدالمؤمن سپرد و عبدالمؤمن به جای آنکه آنها را به امیرآخور بسپارد به گله خود ملحق ساخت ولی پس از چندی اندیشید که مبادا ناگاه این خیانت آشکار گردد و شاه بر او غضب کند. روزی قاضی قریشی راگفت مناسب آن است که فردا خود را بر میرزا الغبیک نمائی تا اگر غباری بر خاطرش باشد رفع کنم.قاضی مزبور روز دیگر به حضور آمد و چون چشم آلغبیک بر او افتاد خواجه عبدالمؤمن را طلبیده گفت : چرا بیست سر اسب راکه قاضی قبول کرد تسلیم امیرآخور نمینماید. خواجه پاسخ گفت که وی از انجام این تعهد عاجز است و اکنون آمده که ریش او را تراشیده تعمیر کنند. میرزا الغ بیک در خنده افتاد واز طلب اسب درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران جزء 3 از ج 3 ص 220 شود.

فرهنگ فارسی

یکی از قاضیان عهد میرزا الغ بیک است که در یکی از قضایای شرعی متهم بمداهنه گردید .

پیشنهاد کاربران

بپرس