قاضی عیسی
لغت نامه دهخدا
قاضی عیسی. [ سا ] ( اِخ )ابن ابان بن صدقة، مکنی به ابوموسی. از مردم بغداد است. وی با محمدبن حسن شیبانی مصاحبت داشت و نزد او فقه آموخت. یحیی بن اکثم او را در لشکر خلیفه مهدی به نیابت به شغل قضاء گماشت. هنگامی که یحیی با مأمون به سوی فم الصلح بیرون میرفت ، عیسی در این شغل ماند تا یحیی برگشت و سپس عیسی قاضی بصره شد و در همین شغل بود تا وفات یافت. وی حدیث را از اسماعیل بن جعفر وهیثم بن بشر و یحیی بن زکریابن ابی زیاده و محمدبن حسن و جز ایشان روایت کند و حسن بن سلام سواف از او روایت دارد. محمدبن سماعه گوید: عیسی بن ابان صورتی نیکو داشت و با ما نماز میگزارد، او را به سوی محمدبن حسن میخواندم میگفت اینان گروهی مخالف هستند. عیسی در حفظ حدیث جدیت داشت. روزی ، با ما نماز صبح را گزارد آن روز روز جلوس محمد بود با او بودم تا در مجلس محمد نشست چون محمد فراغت یافت نزد او رفتم و گفتم این ابان بن صدقه کاتب است که هوشی سرشار و شناسائی به حدیث دارد. من بارها او را به سوی تو دعوت کرده ام او می آید ولی میگوید که ما از مخالفان هستیم. محمد به وی رو کرد و گفت : فرزند من آنچه از احادیث مخالف نزد مادیدی باور مدار مگر آنکه آن را از من بشنوی. عیسی در آن روز بیست وپنج باب حدیث از وی ، پرسید محمدبن حسن یک یک او را پاسخ گفت و گفته های خود را با براهین و شواهد تأیید نمود و پس از آنکه از آن مجلس بیرون شدیم عیسی رو به من کرد و گفت میان من و نور پرده ای فاصله بود، برداشته شد. گمان نمیبردم که در زمین خدا چون این مرد پیدا شود و از این پس با محمدبن حسن ملازمت و مصاحبت کرد تا فقه را آموخت. ابوحازم قاضی گوید:در میان مردم بغداد جوانی هوشمندتر از عیسی بن ابان و بشربن ولید نیافتم و ابوجازم گوید: عیسی مردی سخاوتمند بود. او میگفت : به خدا قسم اگر مردی را بیابم که در ثروت خود آنچنان کند که من در ثروتم میکنم او را از مال و ثروتش محجور میگردانم. وی گوید: محمدبن عباد مهلبی مردی را نزد عیسی آورد و چهارصد دینار از او ادعا کرد و آن مرد به چهارصد دینار اقرار کرد عیسی را گفت که قبول کند و این مبلغ را از طرف مدیون بپردازد. عیسی گفت زندان برای این مرد واجب است ولی جائی که من بتوانم این قرض را ادا کنم او را به زندن نمی افکنم. پس چهارصد دینار را پرداخت و مدیون را آزادساخت. وی قائل به خلق قرآن بود. گویند در بصره کسی یکی از یهودیان را نزد او برد و مقرر گردید که شخص مسلمان قسم یاد کند. قاضی او را گفت بگو: واﷲ الذی لا اله الاهو. مرد یهودی گفت او را به خالق قسم بدهید نه به مخلوق زیرا جمله لااله الا هو در قرآن هست و شما عقیده دارید که قرآن مخلوق است. عیسی متحیر گشت و آن هردو را گفت : برخیزید بروید تا من درباره شما فکری بیندیشم. وی در بصره وفات یافت. ( الانساب سمعانی ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید