قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن علی. رجوع به قاضی منصور، عبداﷲ شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن علی بن محمد. رجوع به قاضی ابن ابی الشوارب شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن عمر. رجوع به قاضی بیضاوی شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن محمد نعمان. رجوع به قاضی ابن حیوان شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن محمد، مکنی به ابن فرضی. رجوع به ابن فرضی ابوالولید شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) رازی از فضلای ری بود و به قضای آن شهر روزگار میگذرانید. این بیت او راست :
دو روز شد که وفا میکند نمیدانم
که تاچه مصلحت آن شوخ بی وفا دیده.
( از قاموس الاعلام ترکی ).
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) یقینی. رجوع به قاضی یقینی شود.