قاز

/qAz/

لغت نامه دهخدا

قاز. ( اِ ) پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی. گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود. ( برهان ).در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غاز است. ( فرهنگ نظام ). بربط. مرغابی. قلولا :
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز.
سوزنی.
- امثال :
مرغ همسایه به نظر قاز می آید. رجوع به غاز شود.
|| پشیز. رجوع به غاز شود.

قاز. [ ز ز ] ( ع اِ ) دیو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیطان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کمترین واحد پول پشیز .
دیو شیطان

فرهنگ معین

(اِ. ) = غاز: کمترین واحد پول ، پشیز.

واژه نامه بختیاریکا

افراشته. مثلاً گردن قاز یعنی گردن بلند

مترادف ها

goose (اسم)
غاز، اتو، قاز، ماده غاز، گوشت غاز، ساده لوح واحمق، هیس

فارسی به عربی

اوزة

پیشنهاد کاربران

( قاز یا غاز ) واژه ای هندواروپایی است:
چنانکه در رویه هایِ 394 و 395 از نبیگِ ( ریشه های هندواروپاییِ زبانِ فارسی ) آمده است:
قازقاز
کشدار

بپرس