قارزی

لغت نامه دهخدا

قارزی. [ رِ ] ( اِخ ) غسان بن محمد عابد ، مکنی به ابوجعفر. از اهل نیشابور است. وی از عبیداﷲبن مسلم دمشقی و محمدبن رافع روایت کند و ابوالحسن بن هانی عدل از او روایت دارد. ( الانساب سمعانی ).

قارزی. ( اِخ ) دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. در 20هزارگزی شمال صفی آباد و 4هزارگزی خاور اتومبیل رو صفی آباد به بام و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. 676 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات و پنبه و میوه جات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

قارزی. ( اِخ ) دهی است از دهستان صفی آباد بخش صفی آباد شهرستان سبزوار در 7هزارگزی خاور صفی آباد و سه هزارگزی شمال جاده شوسه سلطان آباد به صفی آباد واقع و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی ، هوای آن معتدل است. 93 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات و پنبه و زیره و بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

قارزی. ( اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار در 28هزارگزی جنوب صفی آباد واقع و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی سردسیری است. 241 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات و میوه جات و تریاک و شغل اهالی زراعت و باغداری است. راه مالرو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس