قادر بودن
برابر پارسی: توانستن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
قادر بودن، قدرت داشتن، امکان داشتن، در قوطی ریختن، زندان کردن، اخراج کردن، توانایی داشتن
قادر بودن، امکان داشتن، توانایی داشتن، میتوان، ایکاش
فارسی به عربی
یستطیع
پیشنهاد کاربران
توانستن ، امکان داشتن ، دلیل در دست داشتن